چند توصیه برای تسلط بر نفس

25 نوامبر, 2009
 
 
OE2س: از تعالیم شما چنین استنباط می‌شود که اساس کار معنوی، مبارزه با نفس و اجتناب از غرور است. در گذشته من به چهار طریق بر نفس خود مسلط می‌شدم: ۱- عمل به توصیه‌های شما ۲- ریاضت کشیدن ۳- عبادت مخفی ۴- خدمت به خلق و پناه بردن به جم. ولی حال وسوسه‌ی‌ نفسانی چنان مرا احاطه کرده‌است که در گردنه گیر آمده‌ام، کمکم کنید و از آن نصایح گران‌بهای خودتان با زبان ساده برایم مرقوم فرمایید که سرمشق قرار دهم.

ج: راجع به مبارزه‌ی‌ با نفس همان چهار راه خوب است فقط یک چیز دیگر به آن اضافه کنید و آن اینست: همیشه هر چه ریاضت می‌کشید و عبادت می‌کنید همه را در نظر خود حقیر و کوچک بشمارید و از آن مغرور نشوید و با نفس همیشه به‌نظر خصومت و دشمنی نگاه کنید. اگر نفس خیالی هم به‌شما جلوه‌گر (تلقین) می‌کند که مطابق با خدا پرستی باشد، اگر به نفعت بود عمل کن و به او بگو که من به ‌حرف تو عمل نکردم، بلکه به نفع خودم عمل کردم، والا اِی نفس… تو مزور و دروغگو و کاذب هستی و کوچکتر از آن هستی که من مطیع تو باشم. مثلا اگر نفس به شما گفت: مگر ندیدی فلان‌جا فلان پیشگویی صحیح را کردی یا دعایت تأثیر کرد پس باطن‌دار هستی! جواب دهید ای نفس بی‌کردار، من که قادر نیستم ناخنی را از خودم کم و زیاد کنم، یک موی سیاهی را سفید و یا سفیدی را سیاه کنم، باطن‌دار کجا هستم؛ نهایت اگر کراماتی صورت گرفته تصادفی بوده و تأثیر آن هم از توجه عقیده‌ی‌ طرف بوده، پس تو غلط می‌کنی. اگر باز نفس به تو گفت روزه بگیر و ریاضت بکش، بگو ای نفس، من روزه و ریاضت را چون می‌دانم تقویت روح می‌دهد و تو را ضعیف می‌کند می‌کشم، اما نه به گفته‌ی تو، بلکه به گفته‌ی روحم و به‌ گفته‌ی اولیای بزرگ است که ریاضت می‌کشم. آنوقت اگر کسی از آن نفس سؤال کند ای نفس، تو که راضی نیستی ضعیف بشوی و روح تقویت شود، پس چرا دستور ریاضت کشیدن که سرمایه‌ی ‌ تقویت روح و ضعف تو است به فلان کس می‌دهی؟ یواشکی و به‌طور آهسته و محرمانه جواب خواهد داد: ای سائل به کسی نگوئید که مقصود من چیست، چون غرور بطوری مضر است که از هر گناهی بیشتر روح را ضعیف و نفس را قوی می‌کند، می‌خواهم به‌این وسیله فلانی را گول بزنم و او ‌را به ریاضت‌کشی وادار کنم که از خودش مغرور بشود، آنوقت از آن راه، روح را زمین بزنم و بیچاره‌اش کنم. خلاصه راه نفس کشی، مغرور نشدن و برخلاف میل او رفتار کردن است و بس.

راجع به تقاضای نصیحت که کرده بودید، همین قدر به‌شما بس است که همیشه طبیعت بشری و حیوانی را مد نظر داشته‌باشید؛ اگر آدم توانست نخوابد یا قطع خوردن و آشامیدن کند یا اینکه تب و ناخوشی و درد و مرض را از خودش دور بکند، یا اگر تیغ به‌خودش کشید و نبرید و خون نیامد و دردش نگرفت، آنوقت معلوم می‌شود از فقیری و عاجزی طبیعت دور شده و می‌تواند غلو بکند. والا کسی که طاقت سرما و گرما و گرسنگی را ندارد و در مقابل مختصر کسالتی از پا در می‌آید، معلوم می‌شودیک عضو ضعیف و بیچاره بیش نیست. همین عجز بشریت است که اثبات وحدانیت و موجودیت خدا را می‌نماید؛ همین آثار طبیعت عادی است که دلیل بر مقام روحانیت و عالم اخروی می‌شود؛ مثلا اگر تاریکی را دیدید دلیل بر این است که یک روشنایی در پی این تاریکی هست، یا اگر سیاهی نباشد اثبات سفیدی نمی‌شود؛ همین عجز بشر و ضعف نفس آدمی ثابت می‌کند که یک دست قدرتی هست و هر چه اراده‌ی ‌بشر است وارو می‌کند. مثلا دانشمندان این عصر با اینکه شب و روز کوشش می‌کنند و اختراع چیزهای حیرت‌انگیز می‌نمایند، اما هنوز نتوانسته‌اند بر عوامل طبیعی فائق آیند و زمستانی را تابستان کنند و یا از مردن جلوگیری کنند. اینها همه دلیل‌اند بر اینکه معتقد به خدا بشویم و بفهمیم که ما در مقابل عظمت او نیست محض هستیم. فرضاً اگر ریاضت بکشیم یا عبادت بکنیم تازه وقتی خیلی ترقی بکنیم از حال حیوانیت ( که خوردن و خوابیدن و تولید مثل است) در آمده‌ایم و آدم شده‌ایم؛ یعنی تزکیه‌ی‌ نفس از حالت سبعیت و درندگی شده‌است، دیگر نباید غلو بکنیم و خودمان را گمراه نماییم.

حتی اولیا و باطن‌داران حقیقی اگر درباره‌شان تحقیق شود خود را کمتر از هر چیزی دانسته‌اند، اگر غیر از این بود آنها ‌هم مثل ما نابینا و گمراه می‌شدند. اینکه می‌بینید بعضی اشخاص تنگ ظرف و عوام اگر یک بزغاله نذر می‌کنند یا اینکه دو روز روزه و ریاضت می‌کشند، یا چند شب عبادت می کنند یا اینکه مثلا دزدی نمی‌کنند یا دروغ نمی‌گویند، به چشم حرام نگاه کسی نمی‌کنند، خیال می‌کنند که تمام مراحل روحانی را پیموده‌ا‌ند و العیاذ بالله باطن‌دار شده‌اند. و یا بعضی دیگر در اثر وجد و سروری سیری می‌بینند یا اینکه خوابی که می‌بینند مطابق واقع می‌شود، یا اینکه خیالی به‌قلبشان می‌آید گواهی قلب دیگری است یا اینکه اثر کلام پیدا می‌کنند، از همین مختصر مغرور می‌شوند و خودشان را باطن‌دار حساب می‌کنند، دیگر نمی‌دانند تازه این اثرات مال این است که کمی از حال حیوانی خارج شده‌اند. مانند بچه وقتی از مادر متولد می‌شود گمان می‌برد که روشنایی و وسعت زمین و دنیا و مافیها همان است که او دیده، یعنی به‌عقل خودش تمام کروات و عالم‌های دنیا و تمام موجودات را همان محتویات اتاق می‌داند.

حال ای عزیز من، اولاً یقین بدانید که خدایی هست و غیر از این دنیا یک دنیای دیگر هم هست که مقام ارواح می‌باشد. یقین بدانید وقتی که ما مردیم تازه اول زندگانی ما است( به‌شرطی که گنهکار نباشیم که مجازات شویم) و اول خوشی ما است و هرچه هم ریاضت بیشتر بکشیم یعنی پرهیزکاری و خداشناسی بیشتر بکنیم، روشن‌تر و نزدیک‌تر به‌مقصود می‌شویم. والا مقصود از ریاضت چیز نخوردن و گرسنگی کشیدن نیست، فقط ریاضت تسلط بر نفس است به‌این معنی، هر چه نفس می‌خواهد تو نخواه. و اینکه می‌گویند غرور بد است برای همین است، چون روح ابداً هستی و تکبر و غرور ندارد، هرگاه غروری در خود دیدی یقین بدان هوای نفس است و گناهی هم از آن بزرگ‌تر نیست؛ زیرا چه فرقی است بین فلان آقا که طمع به ناموس یا مال دیگران می‌کند، یا در اثر هوای نفس یکی را قتل می‌کند؟ با آن کسی که خود را مغرور بداند؛ در جواب خواهیم گفت هیچ فرقی ندارند، هر دو فرمایش نفس است و هوی هوس او است.

پس اگر می‌خواهی پرهیزکار باشی شرط اولش آنست، خودت را از غرور و تکبر و عجب و خودپسندی رها کنی( که سرمایه‌ی تمام فسادها همان است) و خدا را هم به وحدانیت با عقیده‌ی‌ کامل بشناس.

عزیزم اینهایی که بطور ساده برای شما بیان کردم همگی تجربیات شخصی خودم می‌باشد، نه از روی نقل قول دیگران. چون می‌دانید صد طبیب به‌قدر یک مرض دیده تجربه ندارد. اینست، آنچه خود طی کرده و دیده‌ام بطور نصیحت و حکایت برایت می‌نویسم. العاقل یکفیه الاشاره.

حال به همان راهی که بزرگان معنوی دستور داده‌اند و در همان جملات نصایح هم به آن اشاره شده‌ا‌ست، باید راه حق را طی کرد. چون منحرف از جاده و به‌عقیده‌ی خود رفتار کردن، نفس آدم را فریب می‌دهد، اما به آن راهی که گفته‌اند راه حق‌پرستی است اگر راه بروید نفس ذلیل می‌شود. خلاصه هر چه رأی شما بر‌آن قرار می‌گیرد و خیال می‌کنید خوب است، ابتدا آن فکر را بادستورات کلام و کتاب‌های آسمانی( مثل قرآن) و دستوراتی که از من دارید تطبیق دهید، اگر دیدید با هم مطابقت می‌کند رفتار کنید، والا بدانید وسوسه‌ی نفسانی است، رفتار نکنید. و آنچه هم برای شما غرور می‌آورد، فورا آن غرور را از طرف نفس بدانید، زیرا چنانکه فوقاً گفته شد روح مطلقاً هستی و غرور ندارد و اگر آن فکر از مغز شما هم خارج نشود، و به‌ آن عمل نکنید، بالاخره از بین می‌رود. مثلا اگر از راه غرور خواستی نمایش بدهید و به مردم بفهمانید که شما دارای مقامی هستید، اگر آن نمایش را ندادی و بالعکس بر خلاف میل و غرور نفس رفتار کردی مثل این است که نفس را کشته‌اید، دیگر اشکالی ندارد بر اینکه آن خیال از مغز شما خارج بشود یا خیر. بعبارت اخری وقتی عقلتان با آن فکر عملا موافقت نکرد اشکال ندارد.

برداشت آزاد از برهان‌الحق