هفت اصل از اندیشه استاد الهی

8 ژوئن, 2009
 
[این مقاله ادامه مقاله «اندیشه استاد الهی»می باشد]

سیر کمال
سیرکمال بی‌شک انگاره مرکزی و رشته هادی همه اندیشه استاد الهی است. اما باید به‌خوبی دانست که سیرکمال مستلزم چه چیزی است. منظور فقط این نیست که استعدادها را پرورش دهیم، یا به کمالی در عرصه مهارت فنی دست یابیم. راه‌های گوناگونی برای بهبود صلاحیت‌های بدنی، ذهنی و اجتماعی و جز آن هست. اما معنویت تنها با طبیعت یا با جوهر انسان کار دارد و در پی پرورش کیفیات سطحی نیست و می‌خواهد خودِ انسان را پرورش دهد.

پس پرسش چنین است: بهترین شدن به طور مطلق، نه به طور نسبی، در قابلیت‌هایی که به‌لحاظ اجتماعی پذیرفته و ارزشمند است چه معنایی دارد؟ به کمال رساندن خود، زمانی که سخن نه از جنبه‌هایی از وجود، که از«خود» در شکلِ بنفسه آن است، چه معنایی دارد؟ آیا فقط کافی است فهرست تمریناتی را برای خود آماده کنیم؟ چنانچه منظور کسب برخی صفات باشد، چگونه آن‌ها را تشخیص دهیم؟ برای فهمیدن این مطلب، لازم است منظور از «خود» را به‌دقت توضیح دهیم. چیزی که در وجودمان می‌تواند بگوید «من».

در این مورد، اندیشه استاد الهی به الهام فلسفی جریان‌های بزرگی مرتبط می‌شود که از دوران باستان، در پی آن بودند که خیر را با برداشتی صرفاً خاص؛ جزئی جدایی ناپذیز از کمال توصیف کنند: محقق‌ ساختن خیر در خود، بهترشدن و کامل‌ترشدن، مستلزم سمت‌گیری کلیِ زندگی، در جهت خیر یا اندیشه آن است، چیزی که ما را از حیوانات هوشمند یعنی از زندگان میرا مجزا می‌کند. اما اندیشه کمال، در مورد انسان، اگر مستقیماً از مبنای غایت خاصی که متعلق به انسان است در نظر گرفته نشود، اندیشه‌ای مبهم باقی خواهد ماند. موضوع کمال، با درک این که انسان چه می‌تواند بشود و به چه چیزی قادر است و این ‌که طبیعت حقیقی «خود» او چیست، اندک‌اندک معنایی ملموس‌تر می‌یابد. باری، هدف انسان و بالاترین امکان او چیست؟ این است ‌که طبیعتش را تمام ‌و کمال محقق سازد و همه توانایی‌هایی را که بدان قادر است در وجود خود به تحقق در آورد و در بالاترین حد، همه خصوصیات انسانی را در خود پرورش دهد. بدین‌ترتیب، اندیشه تعالی معنایی عینی می‌یابد: نمی‌توان این اندیشه را از تنشی که انسان را به‌سمت حالت ممتاز تحقق خویش برمی‌انگیزد جدا دانست. انسان موجودی است قادر به تغییردادن جوهر وجودش تا جایی که همه صفات انسانیت حقیقی را در خود پرتوافکن سازد. اما باید دید که منظور از انسانیت و خود چیست.

انسان موجودی دوبعدی است

اگر حرکت سیرکمال در سنت‌های معنوی گذشته غالباً به‌صورت تغییر برنامه و دل‌کندن یا جداشدن (تقابل روح و جسم، جوهر و ماده، ابدیت و صیرورت، آخرت و دنیا و جز آن) یا حتی خالص کردن خود، توصیف شده، برای آن است که انسان در ذات خود دو بُعدی است. استاد الهی بر این نکته تأکید دارد که انسان دوگانه است؛ از یک سو، آن جسم حیوانیِ دارای روان و قوۀ عقلانی است که به او امکان می‌دهد تا در محیطی طبیعی و مقررشده بر حسب جبر فیزیکی و اجتماعی متحول شود، و از سوی دیگر (اما هم‌زمان)، روحی است که به گونه‌ای خودجوش با آن همسان می‌شود، زیرا تحت اصول وجدان اخلاقی و اراده و اختیار است، و به‌خوبی احساس می‌کند که اصلش از منشأئی است که ورای نظام مادی است. این منشأ، (در نوشته‌های استاد الهی اغلب با واژه «مبدأ » یا «خدا» آمده است) مقصد حقیقی انسان است و افق و انگیزه همه کنش او: انسان باید به اصل خود، به منشأئش، بازگردد. اما این کار را تنها با حصول صفتی همگون با این منشأ که نشان آن را در خود دارد، به انجام می‌رساند.

بدین‌ترتیب، انسان موجودی دوبُعدی است که رسالتش بازگشت به اصل است، با تعمیق و تکامل وجودش یا منِ حقیقی‌اش. کامل‌شدن، ابتدا بازیافتن مرکز ثقل واقعی «خود» و در عین حال، دوباره سامان‌دادن هستی خویش در محوری است که افق و مبدئش تعیین کرده است. به همین‌سبب، طبیعی است که سیر کمال را شیوه‌ای برای متعالی‌ساختن طبیعت خویش، یا دست کم، بخش حیوانی یا خاکی این طبیعت بدانیم. به‌همین دلیل، عالم خاکی باید محلی برای عبور موقت و زودگذر جلوه کند. به‌قول ارسطو، انسان واقعی شدن، تلاش برای «زیستن در مقام نامیرایان است». این پند هنگامی معنایی روشن‌تر می‌یابد که بپذیریم که در هر انسان، بخشی فناناپذیر وجود دارد که عملاً ویران‌ناشدنی است و بنیان هویت او و احساس خود است، یعنی بخش « ملکوتی» (یا « روح ملکوتی») او.

در عمل، خصوصیت دو بُعدی انسان به‌گونه‌ای پویا و به‌کمک تنشی مداوم بیان می‌شود. تنشی میان بخش خاکی، تحت هدایت اصل لذت‌جویی، و بخش ملکوتی، جایگاه عقل و اراده‌ای قادر بر پیشی گرفتن بر انگیزش‌‌ها و امیال حیوانی در جهت تکامل بیشتر و فعال‌تر «خود»، یا به عبارت دیگر، در جهت آزادی و تسلطی بیشتر که با پیشرفت همزمان شناخت و عقل توأم است.

کشش به سوی تعالی به‌طور طبیعی در هر فردی وجود دارد، ولی تحقق آن مستلزم تلاش و اراده است. واقعیت این است که، به‌لحاظ ساختاری، گرایش به‌سمت بی‌تعادلی است: در واقع، اگر فرد غیرفعال بماند، بخش خاکی فایق می‌آید و روان او را چنان تسخیر می‌کند که بر همه افکار و رفتا‌رهای او غالب می‌شود و او را منفعل، به پست‌ترین حد ممکن می‌کشاند. بدین لحاظ، کلی‌ترین مقصود اخلاق، موفقیت در کنترل و مهار کردن این بخش سرکش و مستبد خود (« نفس اماره») است که، چون به خودش واگذار شود، سرانجام هویت‌‌مان را اشباع می‌کند تا جایی که آن را تماماً مطیع کند.

اما نومایگی اندیشه استاد الهی در این زمینه مبتنی بر شیوه‌ای است که پیامدهای عملی طبیعت دوبعدی – خاکی، ملکوتی ــ انسان را به‌تصور درمی‌آورد‌ و در عین حال معنای بسیار دقیقی از عملکرد «گذار» که زندگی خاکی ضامن آن است به‌دست می‌دهد. در نتیجه، اندیشه «تسلط» کاملاً تغییر می‌یابد. در واقع، نه خلاص‌شدن از جسم، به روش مرتاضانه، منظور است که برخی از عارفان گذشته آن را در پیش گرفتند، و نه نابودکردن اشتیاق‌ها یا خنثا کردن اصل فعالِ آن برای رسیدن به آرامش روح. بلکه منظور؛ بهترین استفاده از بخش خاکی است تا همه منش‌های انسان راستین را در خود پرورش دهد. بدین‌ترتیب، بخش خاکی نباید تحت تسلط باشد و فروکاهد، یا فقط متعادل شود ویا بر آن فایق آیند، بلکه باید در ارتباط همکاری مفید با بخش ملکوتی قرار گیرد. بنابراین هدف از زندگی خاکی فراهم آوردن محیطی جهت پختگی «خود» است.

به عبارت دیگر، دو بُعدی که از انسان موجودی دوچهره می‌سازد، صرفاً در کنار هم قرار نگرفته‌اند، بلکه تنگاتنگ در هم گره خورده‌اند، به‌طوری‌که جسم و محیط آن، همانند « روح بشری» که معرف روان ما و گرایش‌های بنیادین آن است، دیگر به‌صورت مانع درنمی‌آیند، بلکه شرایط لازم برای کمال‌اند. بدین‌ترتیب، همه اهمیت بعد مادی و اجتماعی زندگی بشر مشخص می‌شود: این بُعد برای پرورش انسان مطلقاً ضروری است. زندگی خاکی نه تنها محل گذار، بلکه عرصه حقیقی تمرین است و نوعی آزمایشگاه.
درهای این آزمایشگاه را بگشاییم و ببینیم که چیزها چگونه به‌طور عینی عمل می‌کنند.

معنویت به منزله طب روح و کمال

معنویت فطری چارچوب سیستم عملی واحدی است که دو ُبعد انسان و تعامل دایمی بین آن را به‌منظور تکامل در نظر می‌گیرد. برای روشن شدن مطلب، استاد الهی می‌گوید که بخش خاکی و ملکوتی انسان ارگانیسمی روحی- روانی‌ تشکیل می‌دهند. عملکرد معنویت عبارت است از تغذیه این ارگانیسم و تضمین پرورش موزون آن تا دوران پختگی. در این صورت الگوی سنتی سیرکمال «خود» ناگزیر تغییر می‌یابد: اندیشه پالایش، در بسیاری از فرهنگ‌های دینی، هنوز زیاده مختصر است، زیرا این نکته اصلی را در نظر نمی‌گیرد که چرا ضرورت دارد روح ملکوتی در قالب تَن و محیط خاکی‌اش قرار گیرد. روح ملکوتی خلقتاً پاک و خالص است، اما قادر نیست صفات متعددی را که بالقوه بدان قادر است پرورش دهد. برای پخته‌شدن مکملی کم دارد که تنها قالب خاکی می‌تواند در اختیارش بگذارد. می‌توان گفت که چرخه زندگی خاکی، پیش از آنکه ضرورتی متافیزیکی باشد، ضرورتی فیزیولوژیکی است: بخش خاکی انسان ترکیباتی، اگر چه زیاده از حد، در بردارد که جذب آن برای رشد روح ملکوتی و پرورش صفات مشخصاً انسانی (یعنی «الهی»)‌ای که قادرند جوهر آن را تغییر دهند، ضروری است.

بدین‌لحاظ، فرایند بنیادین طب روح به فرایند اُسمز نزدیک است. همه چیز چنان جریان می‌یابد که گویی میان روح ملکوتی و روح بشری، جداره‌ای است که تبادل ماده‌ای با ماده دیگر را تنظیم می‌کند. نقش روح ملکوتی نظارت بر نفوذپذیری این غشاست تا رابطه‌ای بی‌نقص میان تبادلات صورت گیرد. اخلاق فقط مسئله تعادل نیست، مسئله تعیین مقدار است.

عمل اخلاقی، که نیرویِ فعالِ کاربست معنوی است، و هم‌چنین فرایند خودشناسی که به ضرورت با آن همراه است، باید از این مبنا یکدیگر را درک کنند.

عناصر سازنده صفات یا فضیلت‌های« الهی»، به حد افراط، در جسم انسان موجود است. یا دقیق‌تر بگوییم، روح ملکوتی از مبنای مصالحی که روح بشری در اختیارش می‌گذارد می‌تواند ترکیبات لازم برای پرورش صفات الهی را، هر بار با تنظیم اندازه مطلوب، جذب کند. در این‌صورت، سیرکمال عبارت است از فرستادن عناصری که به صورت مازاد در روح بشری هستند، با میزان و تناسب کامل در روح ملکوتی. اندیشه استاد الهی، با طرز تفکر فضیلت به منزله تعادل یا خط‌‌الرأس بین زیادگی و کمبودگی نزدیک است که ضابطه‌بندی مشهوری از آن را در فلسفه ارسطو می‌بینیم، با این تفاوت که استاد الهی شرایط عمل را مشخص‌ می‌سازد.

طب روح، شرایط رشد متعادل و تدریجی را معین می‌کند، جایی که همه عناصر طبیعت انسانی، جایگاهشان را می‌یابند و نقش‌شان را ایفا می‌کنند. در پایان این فرایند طولانی و صبورانه پالودن، روح که در ابتدا خالص و ناکامل بود، صفاتی حاصل می‌کند، همگون با صفات الهی و سرانجام به اصل خود باز می‌گردد. این همان مرحله کمال است.

کمال از هر تصوری فراتر است: انسان، در این مرحله، از شناخت و آزادی بی حد و مرز و خوشبختی و شادی وصف ناپذیری برخوردار است، حالتی از سرشاریِ تمام که بهشت توصیف‌شده از طریق پیغمبران ادیان مختلف، تنها انگاره‌ای بی‌رنگ از آن به‌دست می‌دهد و لحظات وجد یا آرامشی که انسان‌های دل‌سپرده به کاربست معنوی زیسته‌اند، نوعی تصویر ناکامل و گذرا از آن است. خوشبختی کامل، خود مستلزم درک کاملی از همه حقایق‌ است و این شناخت جدا از خودشناسی نیست.

ادامه دارد….