برچسب: روح ملکوتی

نفس اماره

 
 

در الگویی که استاد الهی از «خود» به‌دست می‌دهد، نفس اماره منشأ انگیزش‌هایی در روان است که آمرانه وادارمان می‌سازد بر خلاف اصول اخلاقی و الهی عمل کنیم و حقوق دیگران را زیر پا بگذاریم.

برای درک بهتر این مطلب، از تجربه‌ای مربوط به زندگی روزمره کمک می‌گیریم. رومَن چنین حکایت می‌کند:

«من، در یک سازمان اداری بزرگ، مسئول پذیرش افرادم. به علت کمبود امکانات، کار بسیار دشوار است و احساس می‌کنم میان تلفنی که هر پنج دقیقه زنگ می‌زند و مردمی که برای کسب اطلاعات صف کشیده‌اند، به‌ستوه می‌آیم. در این تنش دایمی، از یک سو دلم می‌خواهد با مردمی که به من مراجعه می‌کنند با خشونت و تندی رفتار کنم. خاصه زمانی‌که متوجه نمی‌شوند و باید مسائل بدیهی را برایشان توضیح داد. از سوی دیگر، سعی می‌کنم به خودم مسلط شوم. با خود می‌گویم که این مردم مسئول کمبود امکانات در بخش ما نیستند؛ علاوه بر این خود من ‌هم، در ادارات دیگری که قوانین آن را نمی‌شناسم، دچار اضطراب می‌شوم (آیا مدارکم درست است؟ آیا گیشه را درست آمده‌ام؟…)؛‌ بنابراین از نظر آن‌ها خیلی طبیعی است که بیایند و برای اطمینان خاطرشان از من سؤال کنند. وقتی به همه این مسائل فکر می‌کنم، سعی می‌کنم همه چیز را به‌گردن بگیرم (اما کار آسانی نیست!) و بر بدخلقی‌ام مسلط شوم و باصبر و خوشرویی کمک‌شان کنم.»

 

روح ملکوتی و روح بشری

 
 

روح ملکوتی

ما موجوداتی دو بعدی هستیم، مرکب از روح بشری و روح ملکوتی. تا وقتی که در روی زمین زندگی می‌کنیم، روح ملکوتی و بشری به هم پیوسته و یک کلِ واحد به نام «خود» را تشکیل می‌دهند. با این وصف، با کمی توجه به جریان‌های متفاوتی که در روان صورت می‌گیرد می‌توان تا حدی، آنچه را که از این دو روح ناشی می‌شود، تشخیص داد. مثلاً، عشق به مادیات، برخاسته از روح بشری است. در حالیکه خاستگاه عقل، وجدان اخلاقی، ایمان، شرافت، از خود گذشتگی، عشق به حقیقت و عدالت، روح ملکوتی است.

بهترین نشانه وجود روح ملکوتی در ما آن است که حتی در کامل‌ترین خوشبختی مادی، زیباترین موفقیت اجتماعی، شغلی یا خانوادگی، احساس عدم رضایت از خود، که اساس طبیعت ما را تشکیل می‌دهد، در ما فرو نمی‌کاهد. این عدم رضایت همیشگی، بطور دقیق، ناشی از ساختار دو قطبی ماست:« ارگانیزم معنوی انسان، به علت دارا بودن منشاء دوگانۀ آسمانی و زمینی (روح ملکوتی و روح بشری) با ورود به دنیای خاکی دچار عدم تعادل صفاتی می‌شود. این عدم تعادل در کارکرد واحدهای صفاتی، بعدها به صورت احساس کشمکشی میان خیر و شّر در درون آدمی بروز می‌کند و نگرانی در عمق وجود او پدید می‌آورد. این نگرانی عمیق درونی، محرک اولیۀ لازمی است که انسان را وارد عمل کند تا با کمک عقل اعلی و اصلاح اشتباهات و خطاها، به آگاهی از خود برسد.»(طب روح) بنابراین، مادامی‌که روی کره خاکی زندگی می‌کنیم، خوشبختی کامل وجود ندارد، یا اگر هم باشد، بسیار محدود و زودگذر است. نگاهی کوتاه به زندگی خود و دیگران برای مشاهده این واقعیت کافی است. اما، عدم رضایت مداومی که در آن زندگی می‌کنیم، این «نگرانی عمیق»ی، که ما را از دیگر آفریدگان متمایز می‌کند، این ناخشنودی کم و بیش مبهم، که جزئی از وجود ما شده، و دیگر آن را احساس نمی‌کنیم، طبیعی و حتی برای پیشرفت ما لازم است، زیرا مانع می‌شود که زندگی‌ خود را صرفاً در ارضای نیازهای طبیعی و روانی اولیه است محصور کنیم.

 

هفت اصل از اندیشه استاد الهی

 
 
[این مقاله ادامه مقاله «اندیشه استاد الهی»می باشد]

سیر کمال
سیرکمال بی‌شک انگاره مرکزی و رشته هادی همه اندیشه استاد الهی است. اما باید به‌خوبی دانست که سیرکمال مستلزم چه چیزی است. منظور فقط این نیست که استعدادها را پرورش دهیم، یا به کمالی در عرصه مهارت فنی دست یابیم. راه‌های گوناگونی برای بهبود صلاحیت‌های بدنی، ذهنی و اجتماعی و جز آن هست. اما معنویت تنها با طبیعت یا با جوهر انسان کار دارد و در پی پرورش کیفیات سطحی نیست و می‌خواهد خودِ انسان را پرورش دهد.

پس پرسش چنین است: بهترین شدن به طور مطلق، نه به طور نسبی، در قابلیت‌هایی که به‌لحاظ اجتماعی پذیرفته و ارزشمند است چه معنایی دارد؟ به کمال رساندن خود، زمانی که سخن نه از جنبه‌هایی از وجود، که از«خود» در شکلِ بنفسه آن است، چه معنایی دارد؟ آیا فقط کافی است فهرست تمریناتی را برای خود آماده کنیم؟ چنانچه منظور کسب برخی صفات باشد، چگونه آن‌ها را تشخیص دهیم؟ برای فهمیدن این مطلب، لازم است منظور از «خود» را به‌دقت توضیح دهیم. چیزی که در وجودمان می‌تواند بگوید «من».

در این مورد، اندیشه استاد الهی به الهام فلسفی جریان‌های بزرگی مرتبط می‌شود که از دوران باستان، در پی آن بودند که خیر را با برداشتی صرفاً خاص؛ جزئی جدایی ناپذیز از کمال توصیف کنند: محقق‌ ساختن خیر در خود، بهترشدن و کامل‌ترشدن، مستلزم سمت‌گیری کلیِ زندگی، در جهت خیر یا اندیشه آن است، چیزی که ما را از حیوانات هوشمند یعنی از زندگان میرا مجزا می‌کند. اما اندیشه کمال، در مورد انسان، اگر مستقیماً از مبنای غایت خاصی که متعلق به انسان است در نظر گرفته نشود، اندیشه‌ای مبهم باقی خواهد ماند. موضوع کمال، با درک این که انسان چه می‌تواند بشود و به چه چیزی قادر است و این ‌که طبیعت حقیقی «خود» او چیست، اندک‌اندک معنایی ملموس‌تر می‌یابد. باری، هدف انسان و بالاترین امکان او چیست؟ این است ‌که طبیعتش را تمام ‌و کمال محقق سازد و همه توانایی‌هایی را که بدان قادر است در وجود خود به تحقق در آورد و در بالاترین حد، همه خصوصیات انسانی را در خود پرورش دهد. بدین‌ترتیب، اندیشه تعالی معنایی عینی می‌یابد: نمی‌توان این اندیشه را از تنشی که انسان را به‌سمت حالت ممتاز تحقق خویش برمی‌انگیزد جدا دانست. انسان موجودی است قادر به تغییردادن جوهر وجودش تا جایی که همه صفات انسانیت حقیقی را در خود پرتوافکن سازد. اما باید دید که منظور از انسانیت و خود چیست.