آینه‌هایی برای نگرش خود

21 دسامبر, 2013
 
من تصمیم گرفته‌ام دیگران را همچون آینه‌ در نظر بگیرم. منظور از این کار این است که با مشاهدۀ رفتاری که نسبت به من دارند، اطلاعاتی دربارۀ خودم به دست بیاورم و با تمرکز روی آنها سعی‌ در خودشناسی کنم. یک روز صبح که سر کارمی‌رفتم، همین که ماشین را از گاراژ بیرون آوردم یادم افتاد که تلفنم را در خانه جا گذاشته‌ام. ماشین را جلوی گاراژ پارک کردم و با عجله به خانه برگشتم، تلفن را برداشتم و فورا برگشتم که سوار ماشینم بشوم. در آن حال دیدم پیرزن بد اخلاقی که همسایه مان است دارد عصایش را محکم به چرخ جلوی ماشین می‌زند. با خود گفتم « این همیشه همین طور است. هر وقت ماشینم را چند دقیقه جلوی در گاراژ می گذارم می‌آید و با عصای خود ضربه ای به آن می‌زند.» دیگر طاقت نیاوردم و به او گفتم: «من هیچ وقت بیش از دو دقیقه جلوی در گاراژ معطل نمی شوم. این قدر موضوع را بزرگ نکنید، تازه جلوی گاراژ خودم پارک کرده‌ام…»

بعد هم با عصبانیت سوار ماشین شدم و حرکت کردم و برای اینکه کمی آرام شوم رادیو را روشن کردم. همان لحظه گوینده گفت: «خوب… برای امروز چه تصمیم خوبی گرفته اید؟» برای یک لحظه خشکم زد… کاملاً موضوع آینه را فراموش کرده بودم. سعی کردم مسئله‌ای که پیش آمده بود را بررسی کنم و ببینم چه چیزی را گوشزد می‌کند، ولی آنقدر عصبی بودم که اصلا نمی‌توانستم… به خودم می‌گفتم : «من واقعاً فکر می‌کنم که این خانم زیاده روی می‌کند و همه چیز را بزرگ جلوه می‌دهد. چون فقط یک دقیقه ماشین را توی پیاده رو گذاشته بودم. تازه او می‌توانست کمی به خودش زحمت بدهد و از جلوی ماشین رد شود. این کار چند ثانیه هم وقتش را نمی‌گرفت. نه، از این پیشامد نمی‌توان هیچ درسی برای خودشناسی گرفت.» علیرغم این نتیجه‌گیری، هنوز احساس ناراحتی می‌کردم. چهره‌ی پیرزن که حتی با عصا هم به سختی راه می‌رفت و همچنین خیابان تنگ و باریک در نظرم مجسم شد که ماشین‌ها در آن با سرعت حرکت می‌کردند، در نظرم مجسم شد. ماشینم را می‌دیدم که سد راه شده و آن پیرزن را مجبور به دور زدن و عبور از خیابان کرده… در همین افکار بودم که به محل کار رسیدم و رشتۀ افکارم پاره شد.

همین که وارد محل کارم شدم، منشی اداره، از اینکه روز قبل چند دقیقه جای او را گرفته بودم تا به بانک برود صمیمانه تشکر کرد و گفت: «شما همیشه دست کمک دارید. کمتر کسی این صفت را دارد. » من کاملاً این موضوع را فراموش کرده بودم. البته همه به من می‌گویند کمک کار دیگران هستم. وقتی سوار آسانسور شدم کمی روی میزان صداقتم موقع کمک به دیگران فکر کردم. دیدم که وقتی به منشی شرکت‌مان کمک کردم واقعا هیچ نفعی برای خودم در نظر نگرفته بودم و آن را به کلی فراموش کرده بودم و انتظار تشکر هم نداشتم. با این حال به خودم گفتم که باید موارد مشابه دیگر را نیز بررسی کنم تا ببینم که آیا همیشه و درهمۀ شرایط بدون چشمداشت به دیگران کمک می‌کنم یا نه؟

بعد وارد دفتر کارم شدم و تمام روز در گیر کارهای متعدد بودم. عصر که ساعت کاری‌ تمام شد و دوباره سوار ماشین شدم خسته تر از آن بودم که به رفتار دیگران نسبت به خودم توجه کنم تا از طریق آن به خودشناسی برسم. رادیو را روشن کردم. گوینده می‌گفت که غالب تصادف ماشین‌ها با عابرین پیاده در حد فاصل بین خیابان و پیاده رو صورت می‌گیرد. در اینجا یکه‌ای خوردم و آن خانم پیر را در نظر آوردم که با جثۀ کوچک و خمیده خود عصا به دست آرام آرام راه می‌رود. سپس به خاطر آوردم که هر بار که من ماشینم را در پیاده‌رو پارک می‌کنم او مجبور است به جای اینکه در پیاده‌رو راه برود، وارد خیابان شود و مدام نگران این باشد که مبادا رانندۀ بی‌احتیاطی با سرعت از آنجا بگذرد. همۀ اینها به خاطر این که همسایه‌ی جوانش میل دارد بدون رعایت اصول اولیۀ انسانیت ماشینش را در پیاده رو پارک کند، جایی که محل عبور مردم است و مثلا بسیاری از مادران با کالسکه بچه‌شان از آنجا عبور می‌کنند. از خجالت آب شدم. بدین ترتیب عیب جدیدی را در خود پیدا کردم: خود خواهی. یا اگر بخواهیم مثبت فکر کنیم باید بگویم این شناخت مرا بر آن داشت تا سعی کنم صفت «خود را جای دیگری گذاشتن» را در خودم پرورش دهم.

نتیجه‌ای که از تجربه‌ی آن روز می‌توانم به دست‌ بیاورم این است که رفتار و عکس العمل دیگران نسبت به من می‌تواند ابزاری گرانبها برای خودشناسی باشد. عکس ‌العمل دیگران، اعمالی را که در اثر تکرار برایم عادت شده‌ و حتی ممکن است از آنها آگاه هم نباشم و فقط به بهانه‌های مختلف آنها را توجیه می‌کنم را به من نشان می‌دهند. البته منظورم این نیست که همیشه حق با دیگران است، ولی می‌توانم به خودم بیایم و رفتارم را بررسی کنم و ببینم در آن لحظه چه فکری در سر داشته‌ام و نیتم چه بوده است. به نظر من این کار می‌تواند یکی از روش‌های خودشناسی باشد.

یکی از دام‌هایی که در این کار مانع از دیدن افراد به عنوان آینه می‌شود این است که به خود بگوییم آنها نیز رفتار ناخوشایندی با من داشته‌اند و عیوب خود را دارند. مثلا آن خانم پیر، رفتاری ناخوشایند و توأم با عصبانیت داشت. بنابراین من هیچ دلیلی نمی‌دیدم که خود را زیر سؤال ببرم. ولی باید در نظر بگیرم که کار من بالقوه می‌توانست منجر به ضرر بیشتری شود.

در ضمن من متوجه شده ام که اگر دقت کنم می‌توانم از هر رفتار و حرفی به عنوان شاخصی برای ارزیابی و شناخت خودم استفاده کنم. مثل حرف‌هایی که به طور اتفاقی از رادیو شنیدم. وقتی این موضوع را تعمیم می‌دهم به نظر می‌رسد که فقط رفتار یا حرف های دیگران نیست که سر نخی به ما می‌دهد. در عمل هر پیشامدی می‌تواند برای من رهنمودی باشد. فقط باید لحظه‌ای تأمل کرده و از خود بپرسم از این اتفاق چه درسی می‌توانم بگیرم. بررسی این افکار شاید بتواند مرا در شناخت خود یاری دهد.

برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr