آثارالحق

25 ژوئن, 2009
 

استاد الهی علاوه بر تألیفاتش، در اواخر زندگانی، تعلیمات خود را بیشتر به‌طور شفاهی و غیر رسمی در جمع خانوادگی و دوستان ارائه داده است. از سال ۱۳۴۳ ش تا یک‌سال پیش از درگذشتِ استاد الهی (۱۳۵۳ ش)، برخی از شاگردانش با دقت بسیار، یادداشت‌هایی از این تعلیمات برداشتند، تا بتوانند آموزه‌های او و همچنین اثرمعنوی آنها را منتقل کنند. گفتارهای شفاهی بعد‌ها در دو مجلد، به‌نام آثارالحق جلد اول (۱۳۵۶ ش)، و آثارالحق جلد دوم (۱۳۷۰ ش)، منتشر شدند.

آثارالحق بصورت گفتارهای کم و بیش طولانی بیان شده است. منظور استاد از بیان گفتارها، برانگیختن انگیزه و شوق حق‌پرستی در حاضران و توجه دادن آنان به مبدأ بود، نه ورود به مباحث فلسفی یا فقهی و کلامی. بنابراین، کتاب، برخلاف دیگر تألیفات استاد، به سبک محاوره‌ای و با بیان ساده‌ی همیشگی ایشان تنظیم شده است، بدون این که هیچ پیرایه، یا قالب ادبی و یا اسلوب نگارشی خاصی بر آن پوشانده شود.

تأکید استاد همواره بر معنویت بود. از نظر او زندگی این دنیا هنگامی معنا می‌یابد که شخص از آن، در جهت رشد روحی خود بهره ببرد. از این‌رو، در هر سخنی از استاد، درسی معنوی و راه‌کاری عملی نهفته است تا رهرو حقیقی را در زندگی روزمره، و در تجربه‌ای معنوی یاری دهد. لذا، کسانی از کتاب بهره‌ی وافی می‌برند که هم‌سو با تفکر استاد، زندگی را آزمایشگاهی برای کسب تجارب معنوی در نظر گیرند و عمل به معنویت را رکن اساسی زندگی خود قرار دهند. این اشخاص، در هر سطح و مرتبه‌ای که باشند، از رهرو تازه‌کار تا شاگردی در آستانه‌ی کمال، می‌توانند از کتاب بهره برگیرند. استاد با شناخت عمیقی که از عالم معنا و احاطه‌ای که بر معنویت داشت، سطوح مختلف معنویت را با بیانی ساده توضیح داده و در دسترس خواستاران قرار داده است، از این‌روست که خواننده مطابق با پیشرفت روحی خود، در هر بار خواندن کتاب، مطالب تازه‌ای می‌یابد.

شالوده و اساس اندیشه‌ی استاد، بر جوهر و اصولِ اصلی کلیه‌ی ادیان الهی استوار است. از این رو نمی‌توان این اندیشه را به دین یا مذهب، یا مرام خاصی منسوب کرد. وسعت عمل استاد و مشی فکری او به گونه‌ای است که همه‌ی انسان‌ها را با هر عقیده‌ و فرهنگ و پیشینه‌ای، فارغ از رنگ و نژاد و جنسیت در برمی‌گیرد. استاد، مبحث سیر کمال روح را یک علم تجربی می‌داند که خود اغلب آن را « طب روح » می‌نامید. موضوع این علم، انسان و مواد درسی آن، اصولی برآمده از مبدأ است که در تمامی ادیان الهی یک‌سان است، و بر پایه‌ی حقوق و وظایف انسان استوار است. این علم، مانند هر علم تجربی دیگری، متعلق به فرد یا گروه خاصی نیست، هیچ فرد یا گروهی نیز نمی‌تواند خود را صاحب و یا مالک آن بداند و آن را در انحصار خود بگیرد.

استاد، همان طور که از گفتارهایش برمی‌آید، به همه‌ی ادیان و عقاید احترام می‌گذارد و هر کس را در انتخاب مذهب آزاد می‌داند، هر چند، برای سیر کمال روح، آن مذهبی را توصیه می‌کند که با اصول ادیان الهی مغایر نباشد.

در گفتار زیر، استاد الهی به شرح تجربه‌ای شخصی می‌پردازد. در این تجربه بار دیگر، به اهمیت «توجه» به مبدأ ضمن زندگی در اجتماع اشاره می‌شود. استاد الهی معتقد است که تنها در چالش‌های زندگی روزمره است که با آزمون‌های معنوی مواجه‌ می‌شویم. این گفتار و گفتار‌های مشابه ‌آن در آثارالحق، تأکیدی بر این نکته است که تمامی تعلیمات استاد برگرفته از تجربیات و مشاهدات شخصی بوده است و تا خود به موضوعی عمل نکرده باشد و عمق آن را نسنجیده باشد،‌ آن را بیان نمی‌کند.

گقتار ۱۶۳۴

در شیراز بازپرس بودم، خانواده‌ام را با خود نبرده بودم، فقط پسر بزرگم که کلاس شش ابتدایی بود با خود برده بودم. منزلی اجاره کردم که یک طرفش صاحبخانه می‌نشست و طرف دیگرش ما سکونت داشتیم. غروبی بود، برایم حالی پیش آمد، قصد کردم در تنهایی و خلوت مشغول ذکر و عبادت و حال خود شوم. صاحبخانه مهمان زیادی داشت، سر و صدا می‌کردند. خلاصه محشری برپا کرده بودند. در را بستم و پنجره‌ی رو به کوچه را باز کردم، دیدم دو نفر زیر پنجره با هم مشغول درد دل هستند. پنجره را بستم و به پشت‌بام رفتم، دیدم زن‌های همسایه با هم صحبت می‌کنند. به ناچار پایین آمدم و به بابا کوهی رفتم و به درویش کوچکعلی، متولی آنجا که درویشی بود وارسته و مورد احترام، گفتم می‌روم در اتاقت و می‌خواهم مشغول حال خود باشم، نگذار کسی خلوت مرا به هم بزند، او هم قبول کرد. به اتاق او رفتم و می‌خواستم مشغول حال خود شوم. در این وقت دو زن آمدند و شروع کردند به سر به سر گذاشتن درویش کوچکعلی که متجاوز از صد سال سن داشت. عاجز شدم، از اتاق بیرون آمدم و از آن دو خواستم دست از سر درویش بردارند، دیدم می‌خواهند سر به سر من هم بگذارند.

خلاصه، آن شب حال رفت و هر کار کردم توفیق نیافتم به خود بپردازم. گفتم یا مولا هنوز هم مرا امتحان می‌کنی ای‌والله، تو بخواه، هر چه تو بخواهی. ندایی آمد: شما باید با قلب خودت خلوت کنی، مکان جای خالی نیست، فقط قلب است که جای خالی و خلوت است. بعد، از معنا به من گفتند که مقصودشان این بود مرا از گوشه‌گیری منع کنند، زیرا به تازگی کمی گوشه‌گیر شده بودم و به مناسبت موقعیت شغلی‌ام باید در میان مردم می‌بودم و در مراسم اجتماعی و دعوت‌ها شرکت می‌کردم. انسان خلوت را باید در قلب خود بجوید، دوری جستن از اجتماع صحیح نیست، باید در میان اجتماع بود، منتها خود را از مضرات آن حفظ کرد. کسی که گوشه‌گیری اختیار می‌کند و میهمانی و سینما و معاشرت با اجتماع و… را کنار می‌گذارد و می‌گوید پرهیزکار است درست نیست، اگر در میان اجتماع بود و پرهیزکار ماند، حساب است.

مثلی است که دو برادر بودند، هر دو پرهیزکار، یکی غارنشینی برگزید و سال‌ها در غاری به سر می‌برد و دیگری شهرنشین شد و در میان اجتماع و تماس با مردم زندگی می‌کرد. روزی چوپانی از دم غار می‌گذشت، برادر زاهد آتشی لای پنبه گذاشت و به چوپان داد که به شهر ببرد و به برادرش بدهد. منظورش این بود به برادر نشان دهد چون سال‌هاست که در همه‌چیز را به روی خود بسته است به این مقام رسیده که پنبه را در مجاورت آتش می‌گذارد، نمی‌سوزد. چوپان بسته‌ی آتش و پنبه را به برادر شهرنشین رساند، او هم آن را گرفت بازدید کرد و بالای رف (تاقچه) گذاشت و گفت: از قول من به برادرم بگو برای دیدنم به شهر بیاید. روزی برادر غارنشین به دیدنش آمد و دید آتش و پنبه‌ای که فرستاده همچنان در بالای رف است. برادر شهرنشین گفت: من برای انجام کاری می‌روم، تو در غیاب من این چند مشتری را راه بینداز تا برگردم، و رفت. در این وقت چند زن جوان آمدند و بنای صحبت و شوخی با او نهادند. چون سال‌ها بود که با مردم معاشرت نداشت، دلش لرزید فورا پنبه‌ی بالای رف آتش گرفت. برادر برگشت، پنبه‌ی سوخته شده را دید و به روی خود نیاورد. غربیلی برداشت پر از آب کرد و آن را در گوشه‌ای نهاد و با مشتریان خود مشغول شد. با هر کسی به نحوی حرف می‌زد، شوخی می‌کرد… برادر زاهد می‌دید که او هر کاری می‌کند باز هم آب از غربیل نمی‌ریزد. برادر شهرنشین بعد از روانه کردن مشتریانش رو به برادر کرد و گفت: تو این‌همه زهد و عبادت کردی، به محض دیدن دو زن دلت لرزید و پنبه‌ات آتش گرفت، اما من روزی صدها از آن‌ها را می‌بینم و هنوز آب از غربیل نریخته است.

حال، شاگردان باید وارد اجتماع شوند، فعال باشند، ولی تحت تأثیر محیط قرار نگیرند و دنیا مشغولشان نکند.