پاد زهری برای عصبانیت (٢) : محبت

22 آوریل, 2017
 
نویسنده: ماریون ژیمنز

مرحلۀ دوم،‌ یافتن علت عصبانیت، الویت دادن به ارتباط با دیگران، محبت به‌عنوان مادۀ موثر مبارزه.
 

١ – شروع یک تغییر کلی

مروری در تعلیم و تربیت: چندی پیش درکتاب‌های روانشناسی کودک مطالبی در مورد عصبانیت خواندم. در ابتدا دنبال راه حلی برای علل عصبانیت در والدین بودم ولی نکاتی در مورد علل عصبانیت در بچه‌ها پیدا کردم که مرا با خیلی مسائل آشنا کرد. به اعتقاد روانشناسان عصبانیت یک عکس‌العمل طبیعی است که از احساس عجز در مقابل اتفاقات و از سرخوردگی اصل لذت جویی منشأ می‌گیرد. چون فکر بچه هنوز به پختگی نرسیده نمی‌تواند مشکلات و محدودیت‌ها را بفهمد و توجیه کند، و هر چه مطابق خواستۀ او نباشد برایش احساس سرخوردگی به بار می‌آورد. وقتی بچه با بحران‌های عصبی مواجه می‌شود، والدین باید برای او دلایل منطقی آورده و به آرامی و با صراحت، حد مناسب هر چیز را به او نشان دهند. بعد از تفکر در مورد این نکته که واضح به نظر می‌رسد متوجه شدم به‌جای آنکه مثل یک فرد بالغ رفتار کنم، عکس‌العمل‌هایم مانند یک بچه است و عدم موفقیتم‌هایم به جای آنکه از طریق عقل و منطق توجیه شود، به صورت عصبانیت بروز می‌کند. به جای این که مسائل را برای بچه‌هایم توضیح دهم به آنها پرخاش می‌کنم و این باعث خشم بیشتر شده و در نتیجه کار به جای باریک می‌کشد. این مشکل چندین سال است ادامه دارد و من سر در گم شده ام. باید اعتراف کنم که برای بچه‌هایم سرمشق خوبی نیستم و هر بار به جای در پیش گرفتن روشی عقلانی، عکس العمل های شدید از خود نشان می‌دهم.

تجربه: خواهرم چند روز با بچه ٣ ساله‌اش مهمان من بود. از آرامش و صبر و حوصله‌ای که از خود نشان می‌داد،‌ خیلی تعجب کردم. او با بردباری توجه بچه‌ها را از کارهایی که نباید بکنند،‌ منحرف می‌کرد. این طرز تربیت او خیلی هم موثر بود چون بچه‌اش بیشتر مواقع به حرف‌هایش گوش می‌داد و آرام بود. ولی نفس اماره من که هیچوقت آرام نمی‌نشیند وارد میدان می‌شد و می‌گفت: «بله ولی او فقط یک بچه دارد، فقط همین یک کار را دارد. در ضمن لازم است بچه را گاهی بدون توضیح دادن هر چیز وادار به اطاعت کرد.» اتفاقأ همان روز سر ناهار در حالی که با آرامش غذا می خوردیم یک دفعه بین بچه‌هایم دعوا شد و کار چنان بالا گرفت که یکی شان از جا پرید، و شروع کرد به فریاد زدن و بعد هم در را بهم کوبید و به اتاقش رفت. در سکوت با خواهرم نگاهی رد و بدل کردیم. خواهرم بعد از چند لحظه گفت: «معذرت میخوام ولی فکر می کنم رفتار بچه هایت و عصبانیتشان از طرز رفتار تو و عصبانیتی که از خود نشان می‌دهی ناشی می شود…»از حرف او بسیار دلگیر شدم و با خودم گفتم: « ای کاش مثل من چند تا بچه داشت و کمک هم نداشت…» ولی با تمام وجودم می دانستم حق با اوست. اگر می خواهم چیزی تغییر کند باید اول خودم را تغییر دهم. این الفبای تربیت و تعلیم به معنای واقعی کلمه است. چطور می‌توانم از آنها توقع خیرخواهی، نرمش، محبت و آرامش داشته باشم ولی خودم عکس آن عمل کنم؟»»

بازنگری برنامۀ عمل: وقتی نتیجه گرفتم که عصبانیت به احتمال زیاد ناشی از استرس، فشار، خستگی و عجلۀ ناشی از کمبود وقت است به خود گفتم شاید بهتر است سعی کنم کمتر خسته شوم تا بهانه‌ای به دست نفس ندهم. البته زنانی هستند که هم کار می‌کنند، هم بچه دارند و در عین حال آرامش خود را حفظ می‌کنند. با این طرز فکر سعی کردم برنامۀ زندگی‌ام را طوری ترتیب بدهم که عقلائی‌تر باشد و بتوانم وقتی را فقط به بچه‌هایم اختصاص دهم. بنابراین برنامه‌ریزی بهتری کردم و کارهایی را که واقعا ضروری نبودند از برنامه‌ام حذف کردم.

تغییر دید: چیزی که در مرحله بررسی متوجه شدم این بود که عصبانیت یکی از بروزات مشکل دیگری در زندگی‌ام است: زندگی آنگونه که انتظار دارم مطابق میل من پیش نمی‌رود و این به خاطر این است که اولاً آنقدر غرور دارم که می خواهم همه چیز تحت اختیارم باشد و دیگر این که اساساً دیدم نسبت به اتفاقات و پیش آمدها معنوی نیست. مثلا تحمل ندارم که رفتار بچه‌هایم خلاف انتظارم باشد. چون بچه‌های من هستند پس باید رفتارشان کاملا دلخواه باشد و آنطور که من می‌خواهم باشند. مثلا پسرم از نظر درسی مشکلاتی دارد و این موضوع را نمی‌توانم تحمل کنم و بیشتر مواقع از این موضوع ناراحت می‌شوم. در حالی که عکس‌العمل من نه تنها اثری ندارد بلکه مضر هم هست. متوجه شدم ناراحتی من به خاطر این است که کارنامۀ تحصیلی پسرم با تصویری که از او در ذهنم ساخته‌ام تطبیق نمی‌کند و شکست او در شاگرد نمونه بودن را شکست خودم تلقی می‌کنم.

بنابراین تصمیم گرفتم فکرم را روی تربیت بچه‌ها و ایجاد ارتباط صحیح با همسرم متمرکز کنم و سعی کنم هر روز نتایج معنوی این روش را به خودم یاد آوری کنم. هر وقت عصبانی می‌شدم موقع بیلان شبانه به خودم می‌گفتم : «آیا فراموش کرده‌ای چرا و برای چه هدفی بچه‌هایت را تربیت می‌کنی؟ آیا فراموش کرده‌ای که داری روی نقاط ضعف خودت کار می‌کنی؟» اگر هدفت از انجام وظایف جلب رضایت خدا نباشد، به محض رویارویی با مشکلات کنترل خود را از دست خواهی داد. اما اگر رضایت خدا را در نظر بگیری موانع راه دیگر نه تنها عوامل مهاجم محسوب نمی‌شوند، بلکه ابزاری برای انجام عمل معنوی به حساب می‌آیند. واقعا سعی کردم با ایدۀ «رضایت خدا» عملکرد خود را تغییر دهم. زیرا در نظر گرفتن رضایت خدا در انجام وظایف مانند مرهمی است بر همه مشکلات.

تجربه: یکی از اعضای فامیل می‌خواست به فرودگاه برود برای اینکه خدمتی کرده باشم تصمیم گرفتم او را به فرودگاه ببرم. انجام این کار برایم خیلی سخت بود، چون اخیرا از من خیلی انتقاد می‌کرد. به طرف منزل او رفتم تا او را به فرودگاه ببرم. اتفاقا بیشتر مسیرها بسته بودند. با آنکه خیلی ناراحت شدم به خود گفتم وقتی تصمیم می‌گیری به دیگری کمک کنی باید مشکلات آن را هم قبول کنی. وقتی به خانه‌اش رسیدم. چند چمدان خیلی سنگین داشت. کمی به او ایراد گرفتم که این همه چیز را برای چه با خود می برد تا بالاخره راه افتادیم. اول خیلی با محبت با هم حرف می‌زدیم تا اینکه یک دفعه با یک لحن نیش‌دار به من گفت: تو واقعأ‌ غیر قابل تحمل شده‌ای چون دائم تلخ و عصبی هستی. خونم به جوش آمد و می‌خواستم جواب دندان‌شکنی بدهم. خوشبختانه زنگ خطر به موقع در گوشم صدا کرد : « این خدمت را به خاطر رضایت خدا می‌کنی. عصبانی نشو و گرنه اجرت را به باد می‌دهی.» هر لحظه وسوسه می‌شدم عکس‌العمل تندی نشان بدهم ولی به خدا پناه می‌بردم و می‌گفتم: «خدایا شکرت که به من توجه داری، برایم امتحان می‌فرستی، این انتقادات علامت رحمت تو هستند.»

در دنبال این حالات که تحملش برای ایگو بسیار سخت بود اجبارا پذیرفتم که عصبانیت، چه به صورت پرخاش‌گری ظاهری و چه بصورت شکوه و شکایت و خشونت درونی نشانه نقص معنوی بسیار بزرگی است: ناشکری، بی‌توکلی و بد بینی. در این مبارزه متوجه شدم، عصبانیت من بیشتر به این سبب است که از موقعیت خود راضی نیستم و انتقام سرخوردگی‌های خود را با پرخاش کردن به دیگران می‌گیرم. مثلا وقتی حتی دورنا از همسرم شکایت می‌کنم که چرا این کار یا آن کار را نمی‌کند در حقیقت مرتکب ناشکری بزرگی می‌شوم چون با این ترتیب چشم خود را روی صفات خوبی که دارد می‌بندم و روی قسمت منفی تمرکز می‌دهم و به‌جای دیدن نعمت هایی که خدا به من داده افکار منفی تولید می کنم.
 

٢ – عمل

بعد از چند هفته تفکر مداوم برای تغییر اساسیِ روند فکری خود، شروع کردم به یافتن راه‌حل‌هایی برای استفادۀ روزمره. برای این منظور دو راه به نظرم رسید:

١- پیدا کردن روش‌های مناسب برای فرو دادن عصبانیت بستگی به موقعیتهای مختلف.
٢- برنامۀ محبت.

برای قسمت ١ چندین تکنیک پیدا کردم تا بتوانم عصبانیتم را کنترل کنم.

«همان طور که هر مرض جسمی دارویش در خود جسم است، مرض های روحی هم دارویشان در خودشان است. مثلا اگر کسی در هنگام عصبانیت خودش را کنترل کند و عصبانیتش را بروز ندهد، همین روش بالاخره مداوای عصبانیت را می کند.»
( برگزیده، گفتار ١۴٩)

• وقتی می بینم صدایم در حال بلند شدن است سعی می‌کنم صدایم را پایین بیاورم به این صورت که لحن حرف زدنم را ثابت نگه دارم

• اگر بچه‌ها از انجام کاری خودداری می‌کنند و به حرفهایم گوش نمی‌دهند. علت را برایشان توضیح می‌دهم. و سعی می‌کنم به صورت پیشنهاد موضوع را مطرح کنم: اگر کارها را سریع‌تر انجام دهیم بعد می‌توانیم با هم یک کتاب بخوانیم. با دیگران هم همینطور عمل می‌کنم: مثلا به جای اینکه به همسرم بگویم عاجز شدم از بس بسته‌های سنگین خرید را حمل کردم… اگر خرید نکنی چیزی برای خوردن نیست… به او می‌گویم: امروز با هم برویم خرید. هم فرصتی می‌شود که کمی با هم باشیم و هم برای حمل چیزهای سنگین می‌توانی به‌من کمک کنی.

تجربه: باید گفت در ابتدا کار «فرو دادن عصبانیت» برایم قابل هضم نبود. بعد از چند روز که به خاطر کارائی، امتیازات خوبی در بیلان شبانه گرفته بودم و همۀ اعضای خانواده آرامش بیشتری پیدا کرده بودند، حالت بی تفاوتی شدید تمام وجودم را فرا گرفت. طولی نکشید احساس کردم رابطه ای بین این حالت و مبارزۀ من وجود دارد، اما چه رابطه‌ای؟ به نظرم می‌رسید که ترفندهای نفس اماره مرا از افراط به تفریط کشانده است. ولی بعد از تعمق در این مورد متوجه شدم که در این ترفندها علت و هدف نهایی از انجام این کارها را از یاد برده بودم در اینجا به یاد مطلب زیر از کتاب طب روح افتادم:

“اگر درمان بدون نیت مافوق علی باشد، از آنجا که انرژی بمقدار کافی جذب نمی شود، یا نتیجه ای از آن نخواهیم گرفت و یا نتیجۀ آن موقتی و نا متعادل خواهد بود.”
( طب روح، ص ٣٩)
 

برای قسمت دوم، به دفترچه عمل خود برگشتم و کار عملی جدیدی انتخاب کردم: روزی یک کار مثبت برای همسرم بکنم. خودم متوجه شده بودم که در بعضی موارد خشم که در طی روز برایم پیش آمده بود (بویژه مواردی که متوجه همسرم بود) نوشتن و فکر کردن روی آن عصبانیت مرا تشدید می‌کرد چون به نحوی روی کاغذ با اشاره به عیوب او انتقام خودم را می‌گرفتم. بنابر این تصمیم گرفتم دیگر چیزهای منفی ننویسم و به جای آن کار مثبت و خوشایندی برای همسرم بکنم، ولو کار کوچکی مثل درست کردن قهوه برای او. البته می‌بایست کاری باشد که قبلا نمی کردم و به آن عادت نداشتم و قرار گذاشتم آن کار را هر روز انجام دهم، حتی اگر به دلایلی از او دلخور بودم.

در اینجا هم جمله ای از کتاب طب روح مرا در انتخاب خود تأیید کرد :

«یکی از روش های درمانی برای مبارزه با افراط یا تفریط آن است که به ضد آن عمل شود و با پشتکار آن قدر تکرار گردد تا افراط یا تفریط از میان برود و تعادل دائمی که همان فضیلت الهی است، جای آن را بگیرد.»
( طب روح)
 

اما هر چه در این کار و در افکار و تصمیمات خود پیش رفتم، بیشتر متوجه شدم که نقطۀ مقابل عصبانیت خیرخواهی و محبت است. بهمان اندازه که خشم در دیگران ایجاد جراحت می‌کند، محبت سبب برقراری روابط خوشایند می‌شود.

تجربه: به عنوان کار عملی یک روز تصمیم گرفتم کمد لباس های همسرم را مرتب کنم، یعنی کاری که مدت‌ها انجام نداده بودم زیرا می‌خواستم به او بفهمانم این کار من نیست. چند روز بعد به خودم گفتم : «او حتی از من یک تشکر هم نکرد! شاید حتی متوجه این کار نشده!» بعد بلافاصله صدای عقل به گوشم رسید : «تو این کار را برای تشکر او کردی یا برای رضایت خدا؟ اگر به خاطر رضایت خدا کردی هیچ مهم نیست که او متوجه شود یا نه.» بعد از مدتی که این دلائل را آوردم (که دقیقا ده روز طول کشید)، به یک حالت تسلیم واقعی رسیدم، و به خود گفتم مهم این بود که کمد لباس مرتب شود. و درست بعد از ده روز، یک شب همسرم گفت : « راستی، هنوز از تو برای مرتب کردن کمد لباسم تشکر نکرده ام. چقدر خوب و خوشایند است! واقعا مرسی!» در آن لحظه احساس کردم فرشته ای بمن لبخند میزند…
 

بیلان

هنگام نوشتن این مطالب، به این نتیجه رسیدم که با آنکه بیلان جزء لاینفک کار عملی من است، برایم بیلان گرفتن آسان نیست چون به هیچوجه احساس نمی‌کنم که این روش به سطح مطلوب رسیده باشد. این کار من هنوز در حال تغییر و تحول بوده و می دانم که هنوز دور، حتی خیلی دور از دریافت جوابی قطعی برای حل این موضوع هستم و با تمام اوصافی که گذشت خود را در ابتدای این کار می بینم. با این حال سه ماه اخیر برای من تجربیات بسیار گرانبهایی به ارمغان آورد که سعی می‌کنم در چند سطر خلاصه کنم.

با آنکه می‌دانستم این عیب در من وجود دارد، کار فکری که انتخاب کرده بودم به من امکان داد تا دقیقا تشخیص دهم در چه شرایطی، با چه کسی و چرا عصبانی می‌شوم. نکتۀ مهمی که دریافتم این بود که عصبانیت یک عیب مستقل از عیوب دیگر نیست تا آن را با خستگی و فشار روانی و استرس توجیه کنیم بلکه نمایانگر مجموعه‌ای از ضعف‌های جسمی، روانی و معنوی است که در ابتدای کار عملی من در تصور نمی‌آمد. مهم ترین یافتۀ من این بود که تمام تمرکز را روی خودم، برداشت‌هایم، تصمیم‌هایم و مسائل خودم داده بودم بی آنکه سعی کنم خود را جای دیگران بگذارم و به جای متهم کردن آنها که سبب ناراحتی‌ام می‌شوند، آنها را درک کنم. برخلاف تصورم که فکر می‌کردم در صدد خدمت به دیگران هستم، عصبانیت در مقابل حق ناشناسی دیگران، به من نشان می‌داد که حتی وقتی به طرف آنها می روم بیشتر به خاطر ارضای ایگوی خودم است و نه بخاطر رضایت خدا. پس هنوز مبارزۀ بزرگی در پیش دارم که در کنار مبارزه با عصبانیت باید انجام شود و آن تصحیح نیت خودم در تمام کارهایم است و رضایت خدا را بر رضایت خود ترجیح دادن است. من واقعا در این سه ماه مشاهده کردم که این موضوع راه گشایشی برای هر نوع عمل معنوی است. آنچه به برکت این تجربه یافتم این بود که اگر اعمال ما واقعا و صادقانه در جهت رضایت خدا باشد دیگر دلیلی برای عصبانیت نداریم چون نه احساس ضعف و ناتوانی می‌کنیم و نه به نتیجه کار داریم. بلکه وظایفمان را بدون انتظار در یک حالت خوشی معنوی حقیقی انجام دهیم و منتظر قدرشناسی دیگران نیز نیستیم.

در برنامه های آینده‌ام، نکته ای را در مورد محبت و خیر خواهی گرفته و آن را توسعه خواهم داد، چون به همان اندازه که کار روی عصبانیت مشکل بود، بعد از کوشش های اول، عمل به محبت زندگی و دید مرا تغییر داد. حتی امروز می توانم بگویم که زندگی زناشوئی و خانوادگی مرا از یک وضع بحرانی و یک تشنج فوق العاده نجات داد. این موهبتی است که عواقب مثبت آن را پیش بینی نمی‌کردم. دیگر بار آموختم که کار های خوب را از روی محبت و عشق انجام دهم، بدون انتظار تشکر. این برنامه برای من یک گرمی، و یک نور درونی به ارمغان آورد و الان می‌بینم در من و اطرافیانم تاثیر چشمگیری داشته است. استاد الهی در این مورد می گوید:

« انسان باید وجودش مانند انگبین شیرین باشد تا همیشه خیرش به دیگران برسد. همان طور که انگبین از شیرینی اشباع شده است، انسان هم باید آنقدر خوبی و نیکی در خودش حل کند تا وجودش مانند انگبین از نیکی اشباع شود. اصولا اگر انسان خوب باشد و خیرش به دیگران برسد، یعنی نیک بین، نیک گو و نیک کردار باشد، اول خیرش به خودش می رسد، یعنی همیشه خوش حال است. بعدا، فایده اش به مردم سرایت می کند»

برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr