احساس بی عدالتی

23 جولای, 2017
 
نویسنده: فردریک پرو

براساس الگویی که استاد الهی از «خود» ارائه می‌دهد، انسان موجودی دو بُعدی است: بُعد ملکوتی که با بُعد حیوانی- بشری در هم می‌آمیزد و ماهیت وجود انسان را تشکیل می‌دهد. در این ترکیب شخصیت روانی- معنوی ما که جایگاه خصوصیات انسان است شکل می‌گیرد. همچنین در این معادله کلمه اختیار، یا به‌عبارت دیگر مفهوم بدی مطرح می‌شود و اینکه چگونه در خلقت خالق خیرخواه و مدبر کائنات وجود بدی امکان پذیر است و چرا امکان وجود بدی و در نتیجه انتخاب خوب از بد برای رسیدن به کمال انسانی لازم است.
برای شروع به این ویدیوی کوتاه نگاه کنیم:




این ویدیو به نوعی نشان‌دهنده شباهت ما با میمون کاپوسین است. به این معنی که این میمون وقتی مشاهده می‌کند که میمون دیگر در ازای انجام عمل مشابه پاداش بهتری می‌گیرد، آشفته و عصبانی می‌شود و به عنوان اعتراض خود را به این طرف و آن طرف می‌زند. این فیلم کوتاه نمایانگر تصویری از ماست. چه کسی می‌تواند ادعا کند که وقتی از پاداشی که احساس می‌کند استحقاق آن را کسب کرده محروم می‌شود احساس دلخوری و ناراحتی نکند؟ با دیدن این ویدیو پی می‌بریم که ما در قالب روانی خود عمیقاً مشابه حیوان هستیم و این شباهت‌ها فقط به شباهت‌های مورفولوژی محدود نمی‌شود.

سوالی که در اینجا پیش می‌آید اینست که چه چیزی واقعا ما را از حیوانات متمایز می‌کند؟ نگاهی به داستان هابیل و قابیل بیاندازیم، هنگامی که نذر هابیل را خدا مرجح دانست، قابیل به خشم آمد و به خشونت و تعدی گرایید. من هم وقتی با یکی از همکارانم که از نظر کاری با یکدیگر در رقابت هستیم در اداره روی پروژه‌ای کار می‌کنم و بعد از مدتی او ترفیع می‌گیرد، احساس می‌کنم که این ترفیع عادلانه نیست و حق من بوده است. با دقیق شدن در رفتار خود باید ببینم فرق عکس‌العمل من در برابر این خشم درونی با عکس العملی که مرا به حیوانات نزدیک می‌کند چیست؟ در اینجا می‌توان موقعیت‌های بی‌شماری را مشابه این موضوع، که در زمان های گذشته و با بازیگرانی با شخصیت های دیگر ، اتفاق افتاده بررسی کرد. به این ترتیب می‌بینیم که ما با یک حیوان که در موقعیتی ناخوشایند قرار گرفته، تفاوت داریم و در مقابل این طغیان درونی که به آن «احساس بی عدالتی» می‌گوییم امکان درک موقعیت، انتخاب و عمل داریم. ما از یک سو می‌توانیم خود را تسلیم این کشش کنیم، و از سوی دیگر می‌توانیم با آن مبارزه کرده و رفتاری انسانی از خود نشان دهیم.

در مواجهه با موقعیت‌هایی از این دست ابتدا باید در نظر بگیریم که شاید احساس رنجش از بی‌عدالتی، یا لااقل قسمتی از آن، تنها زاییده تصورات‌مان باشد، شاید من لیاقت واقعی همکارم را نادیده می‌گیرم و یا خودم را لایق‌تر از آنچه که در واقع هستم می‌دانم. یا اینکه برای قدردانی‌ای که از او شده بیش از حد ارزش قائلم. حتی ممکن است بعد از مواجه شدن با این رفتار ناعادلانه( خواه واقعی یا تصوری)، تا حدی این تمایل در من ایجاد شود که به او و یا حتی به شرکتی که در آن کار می‌کنم، صدمه بزنم. این کار ممکن است به طرق مختلف صورت بگیرد مثلا با بدگویی، کتمان واقعیت، واکنش‌های نامناسب و غیره. حتی ممکن است حسادت و کینه آنقدر در من تقویت شود که مرا تا مرز افسردگی پیش ببرد. پرورش افکار تیره و منفی، دلسردی نسبت به کارم و غیره. این یک سم روانی است،‌ چنانچه در انجیل آمده:« قابیل را خشمی شدید فرا گرفت و چهره اش به سیاهی گرایید…. گناه به در خانه تو کمین کرده: هوس تو را به سوی خود می‌خواند اما تو باید بر آن غالب شوی!» ( انجیل، ۱۵:۴.۱)

در مقابل ممکن است با تکیه بر عقل، در مواجهه با این گونه پیشامدها آرامش بیشتری داشته باشم: یعنی قبل از هر چیز اهمیت نسبی آنها را ارزیابی کنم، جنبه‌های مثبت زندگی‌ام را ببینم که تا به حال احساسات منفی روی آنها را پوشانده بود. در تحلیل نهایی می‌توان به خود یادآوری کرد که علیرغم اتفاقات ظاهرا ناگوار، از موقعیت خوبی برخوردارم. ترفیع نگرفتن در محیط کار جنبه‌های مثبتی را هم به همراه دارد مثلا با فشار و نگرانی کمتری مواجه خواهم شد. همچنین با جستجوی علت رویدادها شاید متوجه شوم که بعضی اتفاقات سخت شاید عکس‌العمل رفتار بدی باشد که قبلا انجام داده‌ام. یا با دقت بیشتر متوجه می‌شوم که این اتفاق موقعیتی است تا بتوانم متوجه یکی از نقاط ضعفم بشوم (مثلا تکبر در مقابل همکاران) و این موضوع این موقعیت را برایم فراهم می‌کند که روی خودم کار کنم. یعنی با در خود فرو رفتن، یا جستجوی علت در خود، با تکیه بر عقل و اتصال به یکتا، درون خود را بهتر می‌بینم. به اتفاقات زندگی با دید روشن‌تری نگاه می‌کنم و علل اتفاقات و درسی را که باید از آن‌ها بگیرم بهتر درک می‌کنم و اینکه چگونه از این موقعیت برای پیشرفت معنوی‌ام استفاده کنم. غبار تیرۀ نفس اماره را کنار بزنم. نفسی که جزئی از من و ناشی از غرائز حیوانی مهار نشده است و مرا به تجاوز و تعدی می‌کشاند، اما مبارزه با آن مرا برای پیش رفتن و قرار گرفتن در راهی که مورد رضایت اوست یاری می‌دهد.

این تغییر فکر درونی مرا بر آن می‌دارد که رویدادهای زندگی را با دید تازه‌ای نگاه کنم. برای شروع باید ببینم جایگاه مناسب کارم، موقعیت کاری‌ام، رئیس‌ام (چه به من ترفیع دهد یا ندهد)، در رابطه با سرنوشت معنوی‌ام کجاست. درست است که شغلم به من امکان می‌دهد زندگی‌ مادی‌ام را تامین کنم و در اجتماع پیشرفت نمایم. ولی آیا ارزشی که برای آن قائل می‌شوم خارج از حد تعادل نیست؟ آیا وابستگی‌ام به کارم و اهمیتی که به نظر دیگران می‌دهم، تلاشی که برای کسب تحسین و تمجید آنها می‌کنم زیاده از حد نیست؟ آیا نسبت به آینده معنوی‌ام، سلامت روحم و رضایت او همان قدر نگرانی و دقت نشان می‌دهم که نسبت به آینده شغلی‌ام و رضایت ریسم؟ آنها خود جزئی از بافته بزرگی هستند که در آن مثل من دستخوش پیچ و خم تار و پود آن می‌باشند. او استاد بافندۀ بزرگ این بافته است. موثر در هر چیز اوست و همه چیز اسباب علیت است. هر چه برای من پیش بیاید است ولو اینکه برای ایگوی من ناخوشایند باشد. آنچه در من ناراحت و متاثر می شود ایگو است که جریحه دار شده است. این را به وضوح می‌بینم. زیرا روح از موقعیتی که برای مبارزه با نفس اماره در اختیارش گذاشته می‌شود به شعف می‌آید، روح می‌داند آنچه برایش روی می‌دهد خوب و نیکو است. پس در اینجا با علم به اینکه این موقعیت برای ایگو ناخوشایند است، به عهدۀ من است که دید خود را درست کنم و معنای مثبت رویدادهای زندگی‌ام را درک کنم.

البته منظور این نیست که همه چیز را با ساده‌لوحی بپذیریم. بلکه منظور در نظر گرفتن دیدگاهی است که در دو گفتار زیر به آن اشاره شده است.

«ناشکری گناه بزرگی است چون برای کسانی که در راه حق می روند هر چه روی دهد بجا و نیکوست. این چیزها یا مصلحت پروردگار است یا تنبیه، که در هر دو صورت برای ما درست است. زیرا وقتی تنبیه می‌کند می‌دانیم که از چشم او دور نیستیم و مانند بچه‌ای که مادر مهربان مواظب حرکاتش است، مراقبت می‌شویم. کسی که راه حق می‌رود پروردگار مواظبش است و به‌وسیلۀ علائمی این مراقبت به او ثابت می‌گردد. »(برگزیده، گفتار ٢٢٠)

« اگر انسان هر پیش آمدی از خوب یا بد برایش رخ داد، فکر کرد چه کرده که استحقاق چنین پیش آمدی را پیدا کرده، دیگر غصه و غمی نخواهد داشت. آنهائی که با خدا سر و کار دارند هر چه برایشان پیش آید یا تنبیه است یا مصلحت. زیرا آن حکیم علی الاطلاق هیچ کاری بر خلاف مصلحتشان پیش نمی آورد. دوست دارم که دوستانم همیشه خوشحال باشند و هر پیشامدی برایشان می کند بگردند علتش را پیدا کنند.» (برگزیده، گفتار ٢۶٨)

 
در ماجرایی که برایم رخ داد، این گفتارها مانند مرهم روی زخم بودند. بعد از اثر آرامش بخشی که بر وجود من گذاشتند، به تدریج زیبایی آنها و فرصت‌هایی که برای درمان در اختیارم گذاشته شده است برایم آشکار شد. در مواجهه با شرایطی که برایم پیش آمد، وقتی این گفتارها را به خودم یادآوری می‌کنم تشویق می‌شوم هر چیز را به گونه ای دیگر مشاهده کنم. من متوجه شدم که این نفس اماره است که خود را در پشت این احساس بی عدالتی و افکار منفی پنهان کرده است. بنابراین به جای پرورش افکار منفی سعی می‌کنم علت این اتفاق را در خود ریشه‌یابی کنم. این اتفاق چه عکس‌العمل رفتارهای خودم باشد چه مصلحت الهی در هر صورت نشان دهنده این است که او مرا در محیط کار تنها نگذاشته است و با علایمی این مراقبت را به من نشان می‌دهد. بنابراین آنچه برایم پیش می‌آید، حتی اگر ظاهرا خوشایند هم نباشد، برایم مفید است.

مثل آفتابی که بعد از رگبار از پشت ابر بیرون می آید، نوری به قلب من راه پیدا کرد؛ تفکر در گفتارهای استاد الهی به من یاری داد تا تاریکی را از قلب خود بیرون کرده و در عمق وجودم استغناء و شکر را حس کنم. وقتی نعمت‌های زندگی‌ام را می‌بینم، این مشکلی که در محدودۀ کارم به‌وجود آمد به‌نظرم ناچیز می‌آید. می‌بینم خود را به دست کینه و افکار منفی دادن چقدر دور از واقعیت بود و تا چه حد در ارز یابی موقعیتی که برایم پیش آمد اشتباه کردم. با اینکه ظاهرا شکوه و شکایت نمی‌کردم، اما همین که دچار پریشانی شده بودم خود ناشکری بود. از خودم می‌پرسم چرا احساس می‌کردم که این ترفیع باید به من داده می‌شد و چرا از دست دادن آن موقعیت تا این حد برایم ناگوار بود؟ آیا واقعا به دست آوردن آن موقعیت سبب می‌شد که بهتر و خوشبخت‌تر باشم؟ آیا در پیشرفت معنوی من نقش اساسی داشت؟

به ابتدای مقاله برمی‌گردیم به مثال دو میمون، به هابیل و قابیل. اگر احساس کنم اتفاقی که پیش آمده بی‌عدالتی بوده ، در واقع رفتار من هم مانند آن میمون کوچک است که در قفس خود جست و خیز و بی تابی می‌کند چون یک دانه انگور به‌ او داده نشده. من همان قابیل هستم که چهره‌اش عبوس می‌شود و خشم وجودش را فرامی‌گیرد. اما در ضمن می‌توانم هابیل باشم که رفتار دیگری را در پیش گرفت. اگر در مقابل آنچه از خوب و بد برایمان پیش می‌آید از خود سوال کنیم. می‌توان کینۀ خود را با استفاده از تمام امکاناتی که یکتا به ما داده در خود فرو ببریم : این امکانات عقل و اراده و به ویژه حمایت و کمک او برای غالب شدن به بدی در وجود است. این هابیل است که کینه را در خود فرو می‌نشاند و در وهله‌ اول عکس‌العمل فوری نشان نمی‌دهد و به این ترتیب به طور این‌ویو با احساس کینه مقابله می‌کند و برخلاف طبیعت حیوانی قدم برمی‌دارد. هابیل در انجام وظیفه خود از حیوان به انسان تبدیل شد، به جای آنکه به قابیل تبدیل شود.

در نهایت یادآوری گفتار زیر سبب می‌شود رویدادهای زندگی را از دیدی کاملا جدید بررسی کنیم.

«[شخصی راجع به گرفتاری اش سوال کرد]
استاد الهی جواب داد : این شعر را یادت می دهم هیچ وقت فراموش نکن:
کار ساز ما به فکر کار ماست     فکر ما در کار ما آزار ماست
وقتی کسی مطمئن است کس دیگری در فکر اوست دیگر چه جای ناراحتی و غصه است. همین قدر به آن کار ساز توجه پیدا کردی دیگر غصه نداشته باش. ما که نمی‌دانیم فردا چه می شود پس هر چه فکر بکنیم همه اش وهم و خیال است و مزاحم ماست اما او می‌داند فردا چه باید اتفاق بیفتد. هیچ نباید فکر و خیال کرد. ای خدا،
هر چه هست از قامت نا ساز بی اندام ماست      ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.»
(برگزیده، گفتار ١٠٨)

برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr