پادزهری برای عصبانیت (١)

5 آوریل, 2017
 

موضوع عصبانیت که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته، حالت برافروختگی‌ای نیست که گاهی با آن مواجه می‌شویم بلکه نیروی مخربی است که می‌تواند باعث از هم پاشیدگی یک زندگی شود و کانون خانوادگی را نابود کند. چنین عصبانیتی حتی اگر با عکس‌العمل بیرونی همراه نباشد، موجب افسردگی و افکار تیره و نگران کننده در شخص می‌شود. اگر هم آن را نادیده بگیریم و حتی برای مدتی تحملش کنیم، بالاخره وقتی با خستگی توأم شود آن را روی دیگران خالی می کنیم و پیامدهایش نیز خارج از اختیار فرد است. حال چطور می‌توان از این دور منفی خارج شد؟ چطور می‌توان عمل مؤثری را شروع کرد. عملی که قدم به قدم و مرحله به مرحله امکان مبارزه با این عیب صفاتی را میسر کند؟ این مقاله که حاصل یک تجربه شخصی است ما را در چنین مبارزه ای وارد می کند. مرحلۀ اول بررسی موقعیت، تشخیص مراحل حساس و فرایند‌های روانی در ارتباط با دیگران و نهایتا پایه گذاری یک برنامه عملی یا یک استراتژی شخصی است. حال ببینیم این برنامه‌ عملی برای ریشه کن کردن این مشکل کافی است؟

حالت عصبانیت در من هنگامی شروع شدکه بچه دار شدم و می‌بایست هنر تربیت بچه را یاد بگیرم . از همان موقع کار روی کنترل عصبانیت را شروع کردم ولی آن را به صورت پراکنده و بدون رسیدن به نتایج قطعی انجام می‌دادم. یعنی چندین بار یک برنامۀ مبارزه با عصبانیت برای خودم درست کردم ولی این برنامه فقط شامل تهیه کردن یک جدول بود که در موارد موفقیت یعنی فرو دادن خشم یا داد نزدن سر بچه‌هایم به خودم امتیاز می‌دادم. اما چون این برنامه را بدون تفکر عمیق تهیه کرده بودم از آن چیزی یاد نگرفته بودم و نتایج آن نیز در طول زمان محدود و ناچیز بود.

وقتی تصمیم گرفتم با این عیب دائماً و به طور جدی مبارزه کنم مدتی طول کشید تا روش درستی را پیدا کنم. این مرحله حدود دو هفته طول کشید و در این مدت خود را مجبور به تفکر “مدام” در مورد این موضوع کردم. در حال رانندگی، هنگام ظرف شستن، موقع گوش دادن به موسیقی معنوی وهمچنین در درگیری‌های شدید با نزدیکانم از هر فرصتی از “چراها ” و “چطورها” برای مبارزه با عصبانیت استفاده کردم. البته ابتدا برایم مبهم بود ولی کم کم گستردگی این مشکل را در درون خود مشاهده کردم و این مرحلۀ اول مرا به چند نتیجه رساند.

١ ـ با نگاه دقیق به رفتارم متوجه می‌شوم که در درجۀ اول با اعضای خانواده‌ام و آن هم به ترتیب زیر عصبانی می‌شوم: بچه‌ها، همسر، پدر و مادر، دیگر اعضای فامیل، و در درجۀ دوم با دوستان و بعد با آشنایان و همکاران اداری. البته دلیل اینکه در ارتباط با آشنایان کمتر عصبانی می‌شوم این نیست که می توانم بر احساساتم غلبه کنم بلکه رعایت آداب معاشرت در اجتماع یا حفظ ادب و نزاکت جزو تربیت خانوادگی‌ام است و مانع از نشان دادن عصبانیت در مقابل آنها می‌شود. در نتیجه می‌توان دورنا خیلی عصبانی بود ولی آن را در مقابل بعضی افراد ابراز نکرد.

٢ ـ دیگر اینکه به طور وضوح عواقب بد عصبانیت را روی خود و دیگران احساس می‌کنم : خستگی جسمی (به خصوص بعد از عصبانی شدن)، گرفتگی حنجره، خستگی روانی که تا حد افسردگی پیش می‌رود، رابطۀ ناخوشایند با بچه‌هایم که دیگر داد و فریادهایم رویشان اثری ندارد، با همسرم، و تا حدودی نیز با دیگر اعضای خانواده‌ام.

٣ ـ از طریق تجربه‌ها و شکست‌های گذشته‌ام می‌توانم عکس‌العمل‌های ناشی از عصبانیت را در خودم شناسایی کنم. ولی باید اذعان کنم که نمی‌دانم چرا مبارزه با این مسئله اینقدر برایم سخت است. ولی تمام نشانه‌ها به چیزی که آن را نقطه ضعف می‌نامیم اشاره دارند.

پس باید جرأت کنم و وارد میدان عمل شوم، ضمن اینکه در این فرایند نباید فراموش کنم که از خدا کمک بخواهم:

“برای درمان یک اختلال کار کردی در ارگانیزم معنوی، ابتدا باید اختلال را تشخیص داد. لازمه تشخیص، شناخت علایم و تعبیر درست آنهاست؛ سپس باید در پی درمان مناسب بود”( طب روح)
در موقعیت من تشخیص بیماری ساده است چون علائم مرض به وضوح دیده می‌شود: با عصبانیت صحبت کردن، حرف‌های نیش دار زدن، بد اخلاقی، لحن ناهنجار، احتراز از کارهای خوشایند، ناراحتی دائم. در ضمن باید یک روش درمان مناسب نیز در پیش گرفت و این کمی مشکل است.

برای شروع تصمیم گرفتم در ارزیابی(بیلان) آخر شب که تا آن موقع دنبال می‌کردم قسمتی را به طور خاص به عصبانیت اختصاص دهم، قسمتی که حتما می‌بایست ضربدر بزنم حتی اگر چیزی برای گفتن نداشته باشم. در ضمن قبل از پر کردن ارزیابی اجازه خوابیدن ندارم.


مرحله ١ : آنالیز فعالانه

هر شب خود را مقید می‌کنم در دفترچه یادداشتی که برای ارزیابی خریده‌ام موارد عصبانیت را یادداشت کنم. بدین ترتیب بعد از چند هفته خواهم فهمید در چه شرایطی، با چه کسی و به چه علتی عصبانی می‌شوم.

پس هر شب موارد مکرر عصبانیت را یادداشت می‌کنم:

• از دست بچه‌ها عصبانی شدم،
• سر پسرم داد زدم،
• با دخترم مشاجره کردم،
• مشکل با اشخاص دیگر،
• حالت عصبانیت به طور واضح خود را نشان نداد،
• ارزیابی را با بی‌میلی یا با عصبانیت انجام دادم،
• عصبانیت به صورت ممانعت از انجام کار بروز کرد،
• بد خلقی،
• غیبت کردن …

هنگام مرور یادداشت‌هایم از عکس‌العمل شدید خودم در مقابل کسانی که باعث عصبانیتم شده‌اند تعجب می‌کنم. مثلا وقتی از دست کسی عصبانی هستم برای خودم سناریوهای خیالی درست می‌کنم (حتی گاهی در خواب) تا اشتباهاتش را از اول تا آخر به رخش بکشم و با حرف‌های تند خوردش کنم. جزئیات اتفاقات را نیز یادداشت می‌کنم و با تعجب متوجه می‌شوم که هیچوقت برای مسائل مهم عصبانی نمی‌شوم بلکه چیزهای جزئی زندگی روزمره مرا عصبانی می‌کنند : چرا این بچه ها چیزهای خودشان را جمع و جور نمی‌کنند؟ چرا با هم دعوایشان می‌شود؟ چرا به من کمک نمی‌کنند؟ چرا چیزها را خراب می‌کنند؟ چرا به حرفم گوش نمی‌کنند؟ چرا سر وقت آماده نمی‌شوند؟ … به‌طور خلاصه وقتی بیلان را بررسی می‌کنم می‌بینم موقعی عصبانی می‌شوم که کسانی را که فکر می‌کنم باید تحت فرمان من باشند (بچه ها یا دیگران) کاری را که من تصمیم گرفته‌ام انجام نمی‌دهند. در واقع از اینکه نمی‌توانم آنها را کنترل کنم احساس ناتوانی کرده و بی اختیار از جا در می‌روم. مثلا شب وقتی می‌بینم هیچکس کفش‌هایش را سرجایش نگذاشته سر همه داد می‌زنم و می‌گویم هیچوقت نمی‌توانید قدمی برای راحتی کار من بردارید….

در چنین مواردی که زیاد هم پیش می‌آید نفس در من به صورت زیر عمل خود را توجیه می‌کند:

• واقعا کارشان اشتباه است،

• چقدر اشتباه می‌کنند که به من کمک نمی‌کنند و مرا خدمتکار خود حساب کرده‌اند،

• حداقل باید به من احترام بگذارند،

• نظم و ترتیب خود جزء اصول معنوی است. پس حق دارم عصبانی شوم،

• رفتار من یک عکس العمل عادی است. چندین بار هم بهشان تذکر داده‌ام، رفتارشان دیگر از حد تحمل من خارج است!

در عین حال سعی می‌کنم دلائلی را که عقل در رد این توجیهات نفس ارائه می‌دهد پیدا کنم. البته این دلائل در لحظاتی که نفس حمله می‌کند بگوش نمی‌رسند اما می‌توان آنها را در آرامش بیلان شبانه بهتر متوجه شد.

• اولا خشم بیهوده است چون به من ضرر می‌زند و تأثیری هم ندارد (چرا که تا به حال هر چه داد زده‌ام چیزی را تغییر نداده)؛

• شاید غیر از عصبانیت راه‌های دیگری هم باشد و چه بسا مؤثرتر هم باشد: بهتر است ده بار خواهش کنم تا ده بار داد بزنم، آن را به صورت یک بازی در آورم، برای بچه ها جایزه یا جریمه تعیین کنم. این در مورد بچه ها. در مورد همسرم هم اگر منصفانه قضاوت کنم : او واقعا مرا به عنوان یک خدمتکار در نظر نمی‌گیرد و چنین تعبیری زاییده خیالپردازی من است. چرا با محبت و کمی طنز از او نخواهم کار را انجام دهد چون اثر بیشتری دارد. حتی می‌توانم به‌جای او خودم کفشهایش را سر جا بگذارم چون او هم گاهی برای من کارهایی انجام می دهد (گرچه من به زحمت آن کارها را می‌بینم!)

اثر این تمرین فکری مثبت در موقع بیلان شبانه اینست که فردای آن روز معمولا موقعیت مشابهی پیش می‌آید و گاهی توانسته‌ام پیشنهاد عقل را بپذیرم : مثلا جلوگیری از فریادی که در حال بیرون آمدن است و جایگزین کردن آن با یک لحن آرام تر.

توجیه دیگر نفس اماره : خستگی جسمی، روانی

در چنین مواردی دلائل نفس بسیار قوی است و تقریبا در تمام صفحات دفترچه بیلان من به چشم می‌خورد: خسته‌ام، از پا در آمده‌ام ، طاقت ندارم، همه مرا آزار می‌دهند… واضح است که خستگی و استرس دائمی حالات عصبی را تشدید می‌کنند. اما موقعی متوجه این موضوع می‌شویم که از آن حالت تشنج بیرون آمده و فشار کمتر می‌شود. مثلا با همسرم به مسافرت رفتم و در این سفر همه چیز به‌خوبی گذشت و موردی هم پیش نیامد که در دفترچه‌ام یادداشت کنم.

ولی موقع خستگی چگونه عمل کرد؟ اوائل به خودم می‌گفتم باید وجود آن را بطور جبری قبول کرد چون زندگی را نمی شود تغییر داد. ولی به تدریج با تفکر بیشتر روی این موضوع به این نتیجه رسیدم که برای مبارزه با عصبانیت کافی نیست خشم خودم را فرو دهم و زندگی را تحمل کنم. اگر فقط به این صورت عمل کنم و کاری دیگری در مورد آن انجام ندهم نه تنها در دراز مدت موثر نخواهد بود.( چون لحظه‌هایی می‌رسد که غیر قابل تحمل خواهد شد)، بلکه به افسردگی و سر خوردگی منجر خواهد شد.

تجربه : یک روز صبح هنگام بردن بچه‌ها به مدرسه دیدم پسر کوچکم با یک چوب بلند به ماشین می‌زند چون برادر بزرگترش توی ماشین رفته و در را روی او بسته است. خونم به جوش آمد، با این حال به خودم گفتم خونسردی‌ات را حفظ کن، باید با کلمات درست به او بفهمانی کارش بد بوده و بعد تنبیهش کنی. به طرف او رفتم، با ملایمت چوب را از او گرفتم و می‌خواستم به او نشان دهم که دو جای بدنه ماشین را خراش داده. از او پرسیدم چرا وسیله نقلیه مفیدی را که هر روز او را به مدرسه می‌برد خراش داده، وسیله ای که حتی متعلق به او هم نیست. با لحن تندی جواب داد: “به من مربوط نیست، برادرم نمی‌خواهد در را باز کند.” در اینجا حرکت او و حتی لحن او که هیچ پشیمانی در آن به چشم نمی‌خورد همه چیز را از یادم برد : کار عملی‌ام کاملا فراموش شد… چند ضربۀ دردناک به پشتش زدم و گفتم: “حالا با تو همان کاری را می‌کنم که با ماشین من کردی! عمل/عکس العمل”. کنترلم را از دست دادم و آنقدر محکم به پشتش زدم که دردش گرفت. اما او فقط جواب داد : “بله ولی تو بی انصافی کردی چون چهار بار زدی در حالی که من فقط سه بار روی ماشین زدم!” با این جواب به جای این که به‌خودم بیایم تا دم مدرسه سرشان داد زدم. وقتی به خانه برگشتم می‌لرزیدم، رمق نداشتم، قلبم داشت از کار می‌افتاد. در اینجا به خود گفتم من چه مادر بدی هستم، هیچوقت نمی‌توانم بچه‌هایم را تربیت کنم، نمی‌دانم چکار کرده ام که چنین بچه‌هایی نصیبم شده. واقعا به اوج نا امیدی رسیدم. از خودم شرم داشتم ولی نمی‌دانستم چطور می‌توانم فشار و خستگی را روی خودم کم کنم تا قادر به مبارزه شوم. واقعا احساس تقصیر می‌کردم ولی در عین حال نمی‌دانستم چطور موقعیت و به خصوص عصبانیت خودم را کنترل کنم!

یک شب موقع بیلان گرفتن به خودم گفتم : هیچ چیز جبری صرف نیست. اگر دیگران در این راه موفق شده‌اند پس من هم می‌توانم. ولی غیر ممکن است با مبارزۀ پراکنده به نتیجه درستی برسم. باید جدی تر عمل کنم و به جای فرار از مشکلات با آنها مقابله کنم. صفحات بیلان کار در مرحله اول نشان دهنده انجماد، استرس، بدبینی عمیق و عجز در مقابل مشکلات بودند و چنین وضعی از هر جهت منجر به عکس العمل‌های شدید می‌شود. علاوه بر آن محیط خانواده به طور محسوس روز به روز تیره‌تر می‌شود. در خانه فضائی مملو از فشار، حالات عصبی و خشونت ایجاد شده و می‌دانم که رفتار من در ایجاد این مشکل نقش زیادی داشته است.

پایان قسمت اول. ادامه در مقاله بعد…

برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr