مردم را دوست داشته باش، نه لذت را

20 ژانویه, 2015
 

نویسنده: آرتور.سی. بروکز

در قرن دهم میلادی، عبدالرحمان سوم، امیر و خلیفۀ کوردوبا شهری واقع در اسپانیا بود. او فرمانروای مطلق به معنای واقعی کلمه بود و در تجمل کامل زندگی می‌کرد. عبدالرحمان زندگی‌اش را به این صورت ارزیابی می‌کند:

« من بیش از ۵۰ سال است که در پیروزی یا صلح سلطنت می‌کنم؛ علاقۀ مردمم، وحشت دشمنانم و احترام هم پیمانانم را جلب کرده‌ام. همواره از ثروت و افتخار، قدرت و لذت برخوردار بوده‌ام و هیچ خوشی زمینی را برای داشتن سعادت کم نداشته‌ام.»

شهرت، ثروت و خوشی‌ ورای تصور… همۀ اینها به نظر فوق‌العاده می‌آید. اما او در ادامه می‌گوید:

«من با دقت روزهایی که خوشی واقعی را احساس کرده‌ام، شمردم و تعدادشان به ۱۴ روز رسید.»

در واقع، مشکل عبدالرحمان سوم در ارتباط با خوشی نبود، بلکه در ارتباط با غم و اندوه بود. چه بسا شما هم به همان مشکل امیر بزرگ دچار شده‌اید. ولی می‌توانید با اندکی دانش خود را از چنگ رنج و درماندگی‌ای که او دچارش شد نجات دهید.

اندوه به چه معنایی است؟ ممکن است فکر کنید که اندوه نقطۀ متضاد خوشی است، همانطور که تاریکی متضاد نور است. ولی چنین تعبیری درست نیست. خوشی و اندوه بدون تردید با هم مرتبط‌اند ولی اصلا متضاد یکدیگر نیستند. تصاویری از مغز نشان می‌دهد که هنگام خوشحالی قسمت چپ قشر مغز فعال‌تر از قسمت راست و هنگام غم و اندوه قسمت راست فعال‌تر است. هر چند تعجب‌آور به نظر می‌رسد، اما کسی که شادتر از حد متوسط است به این معنی نیست که نمی‌تواند غمگین‌تر از حد متوسط باشد. یک آزمایش برای تشخیص حالت خوشی و اندوه، آزمایش عاطفۀ مثبت و منفی است. خود من این آزمایش را انجام داده‌ام و متوجه شدم که نسبت به کسانی که از نظر سن،‌ جنسیت، حرفه و تحصیلات در یک رده قرار دارم، چه از جنبۀ خوشی چه از جنبۀ اندوه، در رتبۀ بالایی قرار گرفته‌ام. در واقع، من یک فرد افسردۀ خوشحال هستم!

بنابراین وقتی مردم می‌گویند، « من آدم اندوهگینی هستم» در واقع ناآگاهانه محاسبه‌ای انجام می‌دهند؛ آنها می‌گویند، « بدبختی‌ام متغیر ایکس و خوشبختی‌ام متغیر ایگرگ است. و میزان ایکس بزرگتر از ایگرگ است. » سوال اصلی این است که چرا ایکس بزرگ‌تر از ایگرگ است و چگونه می‌توانیم به جایی برسیم که ایگرگ بزرگ‌تر از ایکس بشود.

اگر از یک فرد اندوهگین بپرسید چرا احساس اندوه می‌کند. او تقریبا همیشه شرایط محیط را مقصر می‌داند. البته در بیشتر موارد، این طرز فکر موجه است. ظلم، فقر یا بیماری‌های جسمانی، زندگی را برای بعضی از افراد دشوار کرده است. تحقیقات نشان می‌دهد که تبعیض نژادی عامل غم و اندوه درکودکان است و بسیاری از مطالعات آکادمیک هم پیوند واضحی بین اندوه و فقر یافته‌اند. تنهایی؛ منشأ مشترک دیگری است که منجر به غم و اندوه می‌شود، زیرا تقریبا بیست درصد از مردم امریکا آنقدر از تنهایی رنج می‌برند که آن را عامل بزرگ غم و اندوه محسوب می‌کنند.

همچنین عوامل ضمنی کوچک‌تری هم وجود دارند که منجر به غم و اندوه می‌شوند. دانیل کانمن روانشناس دانشگاه پرینستن و همکارانش میزان « عاطفۀ منفی » ( خُلق بد) را که در اثر فعالیت‌های عادی روزمره و تعامل‌ها ایجاد می‌شود اندازه‌گیری کرده‌اند. آنها متوجه شده‌اند که اولین رویدادی که در یک روز عادی باعث اندوه می‌شود، گذراندن اوقاتی از روز با رئیس خود می‌باشد ( من به عنوان یک رئیس از شنیدن این موضوع غمگین شدم.)

شرایط محیط قطعا بسیار مهم‌اند. تردیدی نیست که عبدالرحمان می‌توانست به تعدادی از‌ آنها در زندگی‌اش اشاره کند. اما توضیح بهتر برای علت اندوهش جستجوی خوشی بود و این موضوع شاید در مورد شما هم صدق می‌کند.

آیا هرگز با یک فرد مشروب‌خوار برخورد کرده‌اید؟ این افراد معمولا برای تسلی دادن امیال شدید یا اضطرابشان الکل می‌نوشند. به بیان دیگر، می‌خواهند سرچشمۀ غم و اندوهشان را تضعیف کنند. با این حال، در نهایت همین مشروب است که رنجشان را طولانی‌تر می‌کند. عبدالرحمان هم در طلب شهرت، ثروت و شادی مشمول همین اصل شده است.

شهرت را در نظر بگیریم. در سال ۲۰۰۹، محققین دانشگاه روچستر تحقیقاتی انجام دادند و در آن ۱۴۷ نفر فارغ‌التحصیل جدید را دنبال کردند، که هر یک از آنها هدف‌هایی را برای خودشان تعیین کرده بودند. بعضی از آنها هدف‌های«درونی» مانند روابط عمیق و پایدار را در نظر گرفته بودند برخی دیگر هدف‌های « بیرونی» مانند رسیدن به مقام یا شهرت. محققین دریافتند که اهداف درونی با زندگی شادتری در ارتباط بود. اما مردمی که به دنبال هدف‌های بیرونی بودند، عواطف منفی بیشتری از جمله شرم و ترس را تجربه کردند. حتی بیماری‌های جسمانی بیشتری را نیز متحمل شدند.

این یکی از بی‌رحمانه‌ترین طنز‌های زندگی است. من در واشنگتن و درست در مرکز شدیدترین جنگ‌های سیاسی عمومی زندگی می‌کنم. غمگین‌ترین افرادی که تا به حال ملاقات کرده‌ام بلا استثنا کسانی هستند که می‌خواهند خودشان را بزرگ نشان دهند، مثل کارشناسان، سخنگویان پر سرو صدای تلویزیون و رسانه‌های معروف. آنها خودشان را بزرگ می‌کنند و روی وجهۀ اجتماعی‌شان خیلی کار می‌کنند، اما بیشتر اوقات احساس ناخوشایندی دارند. و این تناقضی است که در شهرت وجود دارد. این حالت مشابه وضعیت کسانی است که الکل و مواد مخدر مصرف می‌کنند. آنها وقتی معتاد می‌شوند، دیگر نه می‌توانند دست از اعتیاد بکشند و نه می‌توانند با آن زندگی کنند.

دونا راکول (روانشناس)در تحقیقاتش می‌گوید افراد معروف، شهرت را به « حیوانی در قفس، اسباب‌بازی‌ای در پشت ویترین مغازه، عروسک باربی، نمای عمومی یک ساختمان، مجسمه‌ای سفالی یا فلان شخص در تلویزیون »توصیف کرده‌اند. با این حال نمی‌توانند دست از آن بکشند.

انگیزش شهرت‌طلبی در بین مردم عادی، منجر به بعضی نوآوری‌های عجیب شده است. یکی از آنها ساختن برنامه‌های تلویزیون واقع‌نما است که در آن افراد عادی در قالب هنرپیشه، زندگی روزمره‌شان را برای سرگرمی عموم به نمایش می‌گذراند. یک جوان ۲۶ ساله که در یکی از این برنامه‌ها شرکت کرده بود در پاسخ به این سوال که چرا چنین کاری می‌کنند، گفت: « برای اینکه شناخته شوم، خواهان داشته باشم، محبوب باشم، وارد جایی شوم که مردم به کارهایم اهمیت بدهند، حتی مشتاق باشند که بدانند آن روز برای ناهار چه غذایی خورده‌ام.»

از طرف دیگر شبکه‌های اجتماعی را در نظر بگیریم. در حال حاضر هر یک از ما می‌توانیم به لطف فیس‌بوک، یوتوب، توییتر و غیره تعدادی هواخواه شخصی‌ داشته باشیم و جزییات زندگی‌مان را به طرز موثر و حیرت انگیزی به دوستان و حتی افراد ناشناس نشان دهیم. این کار روش خوبی است برای اینکه با دوستانمان در تماس باشیم، ولی برای شهرت‌طلبان، کمی معروفیت را نیز به ارمغان می‌آورد.

چندین بررسی‌ نشان داده که این کار می‌تواند باعث ناراحتی‌مان نیز بشود. علتش مشخص است. ما چه چیزهایی را در صفحۀ فیس بوک‌مان می‌گذاریم؟ آیا عکسی که نشان می‌دهد سر بچه‌هایمان داد می‌زنیم، یا سر کار با مشکل مواجهیم؟ نه، به هیچ وجه. ما معمولا عکسی را می‌گذاریم که نشان می‌دهد با دوستانمان به کوهنوردی رفته‌ایم و خوشحالیم. ما برای خودمان یک زندگی ساختگی یا حداقل یک زندگی ناکامل می‌سازیم و تصاویری از آن را به دیگران نشان می‌دهیم. ضمن اینکه، زندگی ساختگی «دوستان» شبکۀ اجتماعی‌مان را کاملا جذب می‌کنیم. ما مقداری از وقتمان را به وانمود کردن اینکه بسیار خوشحال هستیم و مقداری از آن را به نظاره کردن اینکه دیگران خوشحال‌تر از ما هستند، می‌گذرانیم. چنین کاری غیرممکن است اندوهگین‌مان نکند، مگر اینکه کاملا از آنچه می‌کنیم آگاه باشیم.

بعضی‌ها فکر می‌کنند که با پول و مادیات می‌توانند غم و اندوهشان را تسکین دهند. این وضعیت کمی پیچیده‌تر از وضعیت کسی است که در پی شهرت است. شواهد نشان می‌دهند که در شرایطی که واقعا احتیاج مادی داریم، پول می‌تواند درد و رنج‌مان را تسلی دهد. ( از نظر من این یک استدلال قوی است، زیرا شواهد آن برنامه های امداد اجتماعی برای مستمندان می‌باشد) ولی وقتی پول به تنهایی هدف باشد، بدبختی را نیز به همراه خود می‌آورد.

چندین دهه است که روانشناسان متون زیادی در مورد ارتباط بین آرزو و سعادت نوشته‌اند. کلا این بررسی‌ها، چه بر روی افراد جوان، چه روی افراد سنین مختلف، یک نتیجۀ مهم را نشان داده‌اند: کسانی که هدف‌های مادی مانند ثروت را رأس الویت‌هایشان قرار داده‌اند، بیشتر با اضطراب، افسردگی، مصرف مواد مخدر و حتی بیماری‌های جسمانی دست به گریبانند تا کسانی که به دنبال ارزش‌های درونی هستند.

سنت پل دراولین نامه‌اش به تیموتی دام‌های اخلاقی ماده‌گرایی را با این جملۀ مشهورش جمع‌بندی کرده است: « …زیرا عشق به پول ریشۀ تمام بدی‌هاست: کسانی که طمع آن را داشته‌اند از ایمان‌شان منحرف شدند و با افسوس زندگی سختی را ادامه دادند.» یا همانطور که دالایا لاما می‌گوید بهتر است آنچه را که دارید بخواهید تا آنچه را که می‌خواهید داشته باشید.
بنابراین شهرت و پول را حذف می‌کنیم. لذت‌های جسمانی چی؟ خیلی‌ها از هالیوود گرفته تا محوطۀ دانشگاه، فکر می‌کنند که داشتن رابطۀ جنسی همیشه عالی است، به خصوص اگر توام با تنوع باشد …

در سال ۲۰۰۴، دو اقتصاد دان به این موضوع پرداختند که آیا تنوع رابطه جنسی باعث خوشی بیشتری می‌شود؟ برای بررسی این نظریه به طور خصوصی از شانزده هزار امریکایی در بارۀ تعداد افرادی که در یکسال گذشته با آنها رابطۀ جنسی داشته‌اند و میزان خوشی‌شان سوال کردند. آمار به دست آمده نشان داد که مطلوب‌ترین موقعیت‌ها مربوط به مردها و زن‌هایی است که فقط با یک نفر بوده‌اند.

این شاید کاملا غیر منطقی به نظر برسد. چون همۀ ما بی‌شک برای کسب مادیات بیشتر، شهرت و لذت جویی انگیزش داریم. پس چطور ممکن است که همین چیزها به جای اینکه باعث خوشی‌مان شوند ما را اندوهگین می‌کنند. این موضوع را از دو جنبه می‌توان در نظر گرفت: یکی بیولوژیکی و دیگری فلسفی.

از دیدگاه تکاملی، منطقی است که ما برای جستجوی شهرت، ثروت و تنوع در روابط جنسی سیم کشی (برنامه‌ریزی) شده‌ایم. این چیزها در دی ‌اِن ای ما جای گرفته‌اند. اگر اجداد غار نشین‌ بعضی از این چیزها را به دست نیاورده‌ بودند( معروفیت در تیز کردن سنگ‌ها ، داشتن پوست حیوانات گوناگون) شاید پیدا کردن تعداد کافی زن برای ایجاد نسل‌ برایشان میسر نمی‌شد.

اینجاست که کابل‌های تکاملی یک دیگر را قطع می‌کنند: ما فرض می‌کنیم چیزهایی که به آنها کشش داریم رنج‌مان را تسکین و خوشی‌مان را فراهم خواهد کرد. مغزم می‌گوید « معروف شو » همچنین می‌گوید «اندوه موجب بدبختی است». من این دو را با هم تلفیق می‌کنم و می‌گویم« به شهرت برس، در این صورت اندوهت کمتر خواهد شد.»

اما این فریب ظالمانۀ مادر طبیعت است. او برایش مهم نیست که در هر دو حالت غمگین هستید، فقط در پی این است که بخواهید ‌ژن جسمانی‌تان را منتقل کنید. اگر شما بقای نسل به نسل را با سعادت و خوشی تلفیق کنید، به خودتان مربوط است، نه به طبیعت. در ضمن طبیعت‌گرایان در جامعه با ترویج این نصیحتِ خانه‌ براندازِ مردم‌پسند:«اگر کاری باعث خوشحالی‌ات می‌شود انجام بده.» کمکی به این موضوع نمی‌کنند. مگر اینکه همان هدف‌های وجودی تک‌یاختگان را داشته باشی، که این هم غالبا اشتباه است.

از دیدگاه فلسفی، این موضوع ریشه در نارضایتی دارد، به این معنی که هیچ چیزی طعم کامل ندارد و ما بیشتر می‌خواهیم. ما نمی‌توانیم واقعا تعیین کنیم که به دنبال چه چیزی هستیم. اگر تفکر و تلاش معنوی در میان نباشد، به نظر می‌رسد که بیشتر به دنبال مادیات، لذت‌های جسمانی یا توجه دوستان و افراد ناشناس هستیم.

ما این چیزها را جستجو می‌کنیم تا خلأ ‌درونی‌مان را پر کنیم. چه بسا در این مسیر به رضایت ناچیزی هم دست یابیم اما هرگز پایدار و کافی نخواهد بود. و بنابراین آرزوهایمان بیشتر خواهد شد. در زبان سانسکریت این تضاد اوپادانا نامیده می‌شود که به چرخۀ امیال و به چنگ‌ آوردن آنها اشاره دارد. همانطور که خِرد بودایی می‌گوید: « آرزو در فرد غافل مثل یک گیاه خزنده رشد می‌کند. مثل میمونی که در جنگل به دنبال میوه است و از یک درخت به درخت دیگر می‌پرد… کسی که گرفتار این اشتیاق چسبنده شود، همچون علفی که بعد از باران رشد می‌کند، غم و اندوه را در خود پرورش می‌دهد.»

جستجوی شهرت، لذت برای مادیات و دیگران را به عنوان اشیاء در نظر گرفتن – یعنی این چرخۀ امیال و به چنگ آوردن‌ها – فرمولی را دنبال می‌کند که زیبا، ساده و کُشنده است:
چیزها را دوست داشته باشید، از مردم استفاده کنید.

این فرمول عبدالرحمان بود که در خواب‌گردی زندگی را سپری کرد. این همان داروی جعلی دنیوی است که به وسیلۀ فرهنگ سازان، از هالی وود تا خیابان مدیسون نیویورک، به فروش می‌رسد. اما قلبا می‌دانید که این یک اختلال اخلاقی است و به سمت بدبختی می‌رود. شما می‌خواهید از آرزوهای چسبناک اندوه‌آور رها شوید و فرمولی برای رسیدن به خوشحالی پیدا کنید. اما چطور؟ ساده است، فرمول کُشنده را معکوس کنید و آن را به فضیلت برگردانید:

مردم را دوست داشته باشید، از چیزها استفاده کنید.

می‌دانم که گفتن آن آسان‌ ولی در عمل دشوار است. چنین کاری مستلزم شهامت در شکستن غرور و تقویت علاقه به دیگران از جمله خانواده، دوستان، همکاران، آشنایان، خدا و حتی افراد غریبه و دشمنان است. باید عشق به اشیاء را از خود دور کرد. راه رسیدن به این منظور احسان و بخشش است.

چنین کاری همچنین مستلزم نکوهش ماده‌گرایی است. البته این استدلال، برای سیستم اقتصادی خاصی نیست. هر کسی که زمانی را در یک کشور سوسیالیست گذرانده باشد باید تصدیق کند که وجود ماده‌گرایی و خودخواهی در نظام مالکیت اشتراکی همانقدر بد، یا حتی بدتر، است که در نظام بازار آزاد. هیچ یک از نظام‌های سیاسی نمی‌توانند در مقابل ماده‌گرایی مصونیت ایجاد کنند.
سرانجام، مستلزم شک‌گرایی نسبت به امیال اولیه‌مان است. البته شما به جستجوی تحسین، زرق وبرق و آزادی مادی کشیده می‌شوید. اما تسلیم شدن در مقابل این انگیز‌ش‌ها غم و اندوه به همراه خواهد داشت. شما مسئولیتی نسبت به خودتان دارید که به این جنگ ادامه دهید. همین که جنگ را خاتمه دهید، اندوهگین خواهید شد.

نبرد با این انگیزش‌های ویرانگر به معنی گوشه‌گیری یا سرکوب آنها نیست، بلکه فقط لازم است فردی محتاط باشید که در پی این است که از رنج‌های اضافی دوری کند.

عبدالرحمان هیچگاه خوشی‌اش را درست جمع‌بندی نکرد. او فرمول صحیح را نمی‌دانست، خوشبختانه ما آن را می‌دانیم.