نوعدوستی تصوری، خودخواهی واقعی

3 فوریه, 2014
 
نویسنده: فردریک پرو

«فطرت خودپسندِ منِ انسان فقط خودش را دوست دارد و به فکر خودش است.»
(بلِز پاسکال، تفکرات)

اخیراً با مشکلاتی کوچک ولی متعدد روبه‌رو شده‌ام. از جمله موقعی که می‌خواستم سوار مترو شوم، جوانی مرا هُل داد، سپس، همکارم درست قبل از ترک اداره از من خواست کار نیمه تمام او را انجام دهم، یا همکاران دیگر در بحبوحۀ کارم مزاحم می‌شدند و از من سوالاتی می‌پرسیدند که خودشان هم به خوبی می‌دانستند پاسخی برایشان ندارم…. این مسائل که در چند روز اخیر پشت سر هم اتفاق افتاد، باعث بد خُلقی و عصبانیتم شد، به طوری که تا به حال چنین حالتی برایم پیش نیامده بود.

آن شب با یاد آوری این وقایع احساس کردم که این اتفاقات حتی روی وضعیت جسمانی‌ام هم تأثیر گذاشته است. با نگاه به اتفاقات آن روز، حالت دانشمندی را داشتم که در حین تحقیق روی یک حیوان ناشناخته رفتار عجیبی را در او کشف می‌کند. به خودم گفتم چطور ممکن است چنین وقایع جزئی تا این حد مرا تحت تاثیر قرار دهند؟ در روزهای بعد همچنان رفتار خود را زیر نظر گرفتم، ولی متاسفانه نتیجه‌ای نداشت. تا آنکه زاویه‌ی دیدم را تغییر دادم. تا اینجا سعی می‌کردم تأثیر رفتار دیگران را روی خودم در نظر بگیرم. ولی بعد تصمیم گرفتم بر تأثیر رفتار خودم بر دیگران تمرکز کنم.

این کار دید جدیدی را به من الهام کرد: «علت را در خود جستجو کن». متوجه شدم همان جوان که در ساعات شلوغ، مرا در مترو هُل می دهد پیش از آنکه «موجب» آزار من باشد «مورد» آزار من است. چون من اغلب راحتی خودم را در نظر می‌گیرم و با اشغال فضای زیادی در مترو راه دیگران را می‌بندم. با این دید جدید ناگهان «دیگران» در ذهنم مجسم شدند. خودخواهی‌هایی که در موقعیت‌های گوناگون از خود نشان داده بودم با تمام جزئیات جلوی چشمم واضح شدند. به طوری که معنای خودخواهی به آن صورتی که استاد الهی بیان می‌کند برایم تداعی شد: «خودخواه یعنی جز خود چیزی نخواهد. همه چیز را برای خود بخواهد و به فکر دیگران نباشد.» (برگزیده گفتار ۲۷)

در اینجا بود که در عمق وجودم از این واقعیت ساده آگاه شدم که غیر از من،‌ افراد دیگری هم هستند.

البته مدت‌ها بود که متوجه شده بودم که در من گرایش‌های خودخواهانه وجود دارد و با عمل به نوعدوستی باید با آنها مبارزه کنم. ولی این کار فقط جنبۀ تئوری داشت و از واقعیت دور بود، ولی من مدت‌ها به همین تئوری‌ها دلخوش بودم و به آنها قناعت کرده بودم. ناگهان به تضادی که بین عمل و فکرم بود پی بردم: مثلا از کمک کوچکی که به دیگران می‌کنم به خودم می‌بالم ولی همیشه سر قرارهایم دیر می‌رسم. یا در محل کارم، با همکارم در یک اتاق کار می‌کنیم و من همیشه وسایلم را بدون نظم در آنجا پخش می‌کنم. یا اینکه به ندرت جویای حال اطرافیانم می‌شوم. به این ترتیب نوعدوستی تصوری من تبدیل به خودخواهی واقعی شده بود. من تعدادی از رفتارهای خودخواهانه را در خودم شناسایی کرده‌ بودم، ولی باید به این کار ادامه دهم و اثر آن را در خود آزمایش کنم تا بتوانم به طور ملموس از خودخواهی‌ای که در عمق وجودم نهفته است آگاه شوم. یعنی متوجه بشوم که در واقع چیزی جز خود نمی خواهم، همه چیز را برای خود می خواهم و به فکر دیگران نیستم.

۱ ـ در مرحلۀ اول به مسئولیت خودم در ایجاد احساسات منفی در دیگران، که از طرز برخورد، سرزنش‌ها، کنایه‌ها، نیشخندها و شوخی‌هایشان مشاهده می‌شود، فکر کردم. البته منظورم این نیست که دیگران همیشه حق دارند و مسئولیت آنها را نادیده بگیرم، بلکه سعی کردم فکرم را بیشتر بر رفتار خودم متمرکز کنم. به این ترتیب جنبه هایی نه چندان درخشان از شخصیت خودم را کشف کردم. البته آگاه شدن از این صفات خیلی برایم خوشایند نبود، ولی همین که نقاب از چهرۀ آنها برداشته بودم، مرا تشویق می‌کرد که در ادامه این کار پشتکار به خرج دهم. در ضمن متوجه شدم که راه درستی در پیش گرفته‌ام.

۲ ـ در مرحلۀ بعد به اعمال مثبت دیگران توجه کردم. این کار مرا بر آن داشت از یک‌طرف اعمال مثبت آنها را تقلید کنم و از طرف دیگر احساس احترام به آنها در من ایجاد شود. فهمیدم که اطرافیانم و حتی کسانی که از آنها گله و شکایت می‌کنم، به روش‌های مختلف به من توجه می‌کنند و من تا به حال به این موضوع پی نبرده‌ بودم و احساس قدر دانی در من ایجاد شد.

۳ ـ سعی کردم واقعا خود را جای دیگران بگذارم. فهمیدم که تا آن موقع برای من درک این اصل در چارچوب میل و خواسته‌های خودم بوده است. در حالی که معنی جملۀ آنچه بر خود می‌پسندم، برای دیگران بپسندم این نیست که میل و خواسته‌ها ی خود را به صورت قانونی کلی برای همه پیاده کنم. به پاسکال و موضوعی که تحت عنوان «من نفرت انگیز» بیان کرده بود، فکر کردم. او می‌گوید: « من، تا هنگامی که خود را مرکز همه چیز قلمداد می‌کند بی انصاف است». حتی موقعی که ظاهر را طوری می آراید تا در نظر دیگران دوست داشتنی جلوه کند، در عمل طوری رفتار می کند که گویی مرکز تمام عالم است. در اینجا این گفتار استاد الهی را بهتر می فهمیدم: «انسان کامل شخصی است که آنچه در حق خود می پسندد، در حق دیگران عمل کند، و آنچه برای خود نمی پسندد برای بقیه هم دفاع کند. این، گفتنش آسان است، ولی در عمل بسیار مشکل است. هرچقدر بتواند عمل کند، در انسانیت کامل شده است. باید ۲۴ ساعته خودش را کنترل کند و قاضی خود باشد.» (آثارالحق گفتار ۲۶۳)

۴ ـ بعد به « آنالیز افکارم» پرداختم، یعنی به همان صورت که خون را آزمایش می‌کنند، آنها را آزمایش کردم. همانطور که ترکیبات خون نمایانگر سلامتی بدن هستند، ترکیبات فکر هم نشانۀ چگونگی فعالیت روح و قوای آن هستند. به این نتیجه رسیدم که با آزمایش دائمی فکرم (مثلا در ساعات معینی) و با یک روش مشخص (نمونه‌های آن در سوالات زیر آمده است) می‌توانم وضعیت روحی خود را بسنجم، وضعیتی که بسیار متفاوت با تصویری است که از خودم دارم.

این‌ها تعدادی ازسوالاتی هستند که به من امکان دادند کیفیت نمونه‌های فکرم را بسنجم :

ـ هنگام صحبت با دیگران چقدر به آنها فرصت حرف زدن می‌دهم؟ آیا واقعا مشتاق شنیدن حرف‌هایشان هستم؟
ـ جایگاه دیگران در فکرم کجاست؟ چه نوع افکاری نسبت به آنها دارم؟
ـ هنگام کمک به دیگران چه نیتی دارم؟ آیا در مقابل عکس العمل بد و خاصه حق نشناسی‌شان ناراحت می‌شوم؟
ـ هنگام کمک به دیگران چقدر از خودگذشتگی می‌کنم؟ آیا تا حد امکان سعی می‌کنم؟

کار شناسایی و سنجش و آنالیز خودخواهی (ذهنیت اشتباهی که از نوعدوستی داشتم) مرا طبعا بر آن داشت تا امکانات مبارزه با بروزات آن را جستجو کرده و این فکر اشتباه که تمام این کارها را دارم به صورت این ویوو انجام می‌دهم را کنار بزنم. به تدریج به روش‌های زیر عمل کردم:

۱ ـ تلقین. به طور مرتب خودخواهی‌هایی که دائما با آنها درگیرم را پیدا کردم و به خودم یادآوری کردم که برای مبارزه با خودخواهی، پرورش نوعدوستی نقشی بنیادین دارد. سعی کردم به دیگران بیشتر توجه کنم و رفتاری نوعدوستانه داشته باشم. زیرا در گذشته، علیرغم تصوراتی که در در خود پرورانده بودم، در موقعیت‌هایی که برایم پیش می‌آمد نمی‌توانستم به طور فی‌البداهه به دیگران کمک کنم.

۲ ـ یکی از تمرین هایی که در نظر گرفتم این بود که چند بار در روز از «ایگویم خارج شوم»، یعنی خودم را از قیل و قال زندگی بیرون بکشم و فکرم را از امواج امور روزمره، مشکلات، نگرانی‌ها یا کشش‌های زندگی مادی و نگرش خودخواهانه خارج کنم. این تلاش فکری، موقتا این موج را کمی عقب می‌زند. البته چند لحظه بعد دوباره آن موج برمی‌گردد و از نو کشش خود را ادامه می‌دهد. با این حال این لحظۀ تفکر موقت بسیار لذت بخش است زیرا در این لحظات است که می‌توانم دیگران را در نظر بیاورم و نگرانی‌ها، تنش‌ها و حقوقشان را که به طور مداوم توسط نفس اماره‌ام زیر پا گذاشته می‌شود را به یاد بیاورم. فهمیدم برای توجه کردن به دیگران، باید در خود فرو روم و به درون خود رجوع کنم وامیالی که مرا به پایمال کردن حق آنها وادار می کند را ردیابی کنم و در اعماق وجود خود میل به انجام عمل اخلاقی را پرورش دهم.

۳ ـ با در نظر گرفتن رفتارم با نزدیکانم، آگاه شدم که آنها بیش از همه مورد حملات خودخواهانه من هستند و تماس با آنها به من فرصت‌های بی‌شماری را برای مبارزه می‌دهد. معمولاً در اجتماع به خاطر مقیدات و رو دربایستی‌ها غالبا حق دیگران را ولو از روی اجبار هم که شده رعایت می‌کنم. ولی در تماس با نزدیکان بعد از فشارهای ناشی از کار روزانه «رفتارم را کنترل نمی‌کنم» و فقط به فکر رفع خواسته‌هایم ازجمله رفع گرسنگی، خستگی و.. هستم و با اطرافیانم بدرفتاری و بداخلاقی می‌کنم. حتی تلقین و تمرینی که مربوط به «خروج از ایگو» است برای غلبه بر این مشکل کافی نبود و لازم بود هدف های دقیقی را در نظر بگیرم و رفتار جدیدی را دنبال کنم. مثلا وقتی به خانه می‌رسم کفش‌هایم را در جا کفشی نمی‌گذارم و به خود می‌گویم فردا دوباره این کفش را خواهم پوشید. اما با عمل به دو تمرین گذشته متوجه شدم تا چه اندازه اطرافیانم از این بی نظمی من ناراحت هستند. پس با خود قرار گذاشتم به محض ورود به خانه همیشه کفش هایم را در جاکفشی بگذارم. همچنین موقع غذا خوردن، جایی می‌نشینم، که نمی‌توانم در سرو کردن غذا به بقیه کمک کنم. بنابراین تصمیم گرفتم جایم را سر میز غذا تغییر دهم.

اما مشکلات من با این تغییرات پایان نگرفت. چون بعد از چند روز بدخلق شدم. کوچک‌ترین کاری مرا ناراحت می‌کرد و از دست همه دلخور بودم. به خصوص وقتی اطرافیان به خاطر تلاشی که می‌کردم، از من قدر دانی نمی‌کردند، بد اخلاقی‌ام به اوج خود می‌رسید. با کمی فکر در این مورد متوجه شدم که این عکس العمل ناشی از مقاومت درونی ایگوی من است. عمل به نوعدوستی خالص از روی انجام وظیفۀ انسانی و برای رسیدن به کمال روح، با عملی که در مقابل آن چیزی مطالبه شده و یا از روی خودنمایی انجام می‌شود، کاملاً متفاوت است. من اصلاً نباید در این موارد انتظار تشکر و قدردانی داشته باشم. دیدن این خودخواهی و نقاب برداشتن از نوعدوستی تصوری برای نفس خودپسند من ضربۀ بزرگی بود. البته توانستم بر این موانع فائق شوم و علتش این بود که دروناً به این نتیجه رسیدم که نوعدوستی راهی است که خالق برای من گذاشته تا روحم را به کمال برسانم و جوهر وجود حقیقی خود را تغییر دهم.

برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr