علت را در خود بجوییم

12 نوامبر, 2013
 
نوشته: ژوزف لوکاندا

«هر چیزی برای انسان اتفاق بیفتد علتش در خود انسان است، خارج از او نیست، پس علت را همیشه باید در خود بیابد. »

مطالعۀ این گفتارِ استاد الهی مرا به تفکر در مسائلی واداشت که مایلم در این مقاله آنها را با شما در میان بگذارم.

ما بیشتر اوقات «تمام دنیا» را مسئول اتفاقات ناخوشایندی می‌دانیم که برایمان پیش می‌آید و برعکس دراتفاقات خوب، خود را طبیعتاً عامل اصلی در نظر می‌گیریم. هرچند همیشه بعد از کمی تفکر متوجه می‌شویم که حقیقت پیچیده‌تر از آنست که به نظر می‌رسد.

برای یافتن علت اتفاقات در خود، در نظر گرفتن دو نکته دارای اهمیت است:

• هر چیزی علتی دارد و ما باید به جای دیدن ظاهر موضوع، سعی کنیم علت را جستجو کنیم .

• در علت اتفاقاتی که برایمان رخ می دهد، ما نقش اصلی را داریم .


موضوع بالا را می‌توان به صورت زیر بررسی کرد.


مسائلی که از خود ما ناشی می شود

ما کارگردان زندگی‌مان هستیم. اما متأسفانه این موضوع را فراموش می‌کنیم و اجازه می‌دهیم که اطرافیانمان، مسیر زندگی‌ و حتی افکار‌مان را تعیین کنند. «من» به سبب ساختار و فطرتش بازیگر اصلی است و قدرت تصمیم گیری و کنترل دارد. ما نمی‌توانیم اختیار را نادیده بگیریم، مگر آنکه خود را در ردیف حیوانات قرار دهیم. ما می‌توانیم در آن واحد، روی فکرمان که منجر به تغذیۀ روان می‌شود، اعمالمان و ساختار زندگی روزمره‌مان تأثیر بگذاریم. مسئله اینجاست که دائماً سرگرم افکاری منفی دربارۀ خود و دیگران هستیم و این افکار بر وضعیت روانی‌مان تأثیر منفی دارند. ممکن است بگوییم که این افکار حاصل هجوم مداوم اطلاعات منفی است که از سوی اجتماع و وسائل ارتباط جمعی به ما منتقل می‌شوند و چنین وضعیتی گاهی برخی افراد را به ترک اجتماع و گوشه گیری ترغیب می‌کند. چنین نگرشی، به این معنی است که فراموش کرده‌ایم که خود ما هستیم که دربارۀ خودمان و دیگران افکار منفی را پرورش می‌دهیم. چه در اجتماع زندگی کنیم و چه در تنهایی، ما خود منشأ افکار منفی هستیم. اگر در اجتماع باشیم، افکار منفی، اثر منفی محیط را تشدید می‌کند و اگر تنها باشیم، افکار منفی، خلوت‌مان را به هم می‌زند. در واقع ما بالقوه، عامل اصلی آلودگی ذهن و قلبمان هستیم.

تشکیل یک ساختار روانی مطلوب به اراده و توانایی‌های ما بستگی دارد. «فکر مثبت» بخشی از روش زندگی سالم است که دیدمان را نسبت به خود و سپس نسبت به دیگران تغذیه و تصفیه می‌کند. مبارزه با افکار منفی، که طبیعتاً در ذهن ایجاد می‌شوند و تلاش در جایگزین کردن آنها با افکار مثبت، باعث تصفیۀ درونمان می‌شود. بدین ترتیب فضایی مطلوب ایجاد می‌شود که با پایداری و پشتکار ما وسعت می‌گیرد و به یک حفاظ مستحکم مبدل می‌شود که تکیه گاه، پناهگاه و سلاحی برای مقابله با افکار منفی است.

این موقعیت را می توان به فرودگاهی تشبیه کرد که مسافرین (افکار) به طور مداوم در آن رفت و آمد می‌کنند. در دنیای امروز اقدامات امنیتی جدی و مکرر بی شماری ( اعمالی که توسط اراده اعمال می‌شوند) برای کاهش خطر ( افکار منفی، تزلزل روانی) در نظر گرفته می‌شود. پس هدف ما تشکیل یک ساختار امنیتی برای مقابله با افکار منفی است تا بتوانیم محیط(روان) خود را به فضایی سالم و دلپذیر تبدیل کنیم که برای کارکنان آن (خود) و افرادی که برای مسافرت به آنجا می آیند (دیگران) همانند یک فرودگاه مطمئن و نورانی باشد.


مواردی که در ارتباط با دوستان و بستگان اتفاق می افتد

دوستان و بستگانمان بهترین آزمایشگاه برای ما هستند. آنها غالباً منشأ بسیاری از آزمون‌ها و افکار منفی هستند که برایمان پیش می‌آید. روابط خانوادگی، موقعیت‌هایی را ایجاد می‌کنند که می‌توانند سبب تنش‌ها و قضاوت‌هایی شوند که منجر به مشکلات خانوادگی می‌شوند. چون در محیط خانواده موانع اجتماعی وجود ندارد، تنش و عکس العمل های شدید می‌تواند سبب از دست دادن کنترل افراد خانواده شود. در مواجهه با این گونه موارد، اختیار دارم به هیجانات و احساساتم فرصت دهم که بر من غالب شوند و با آن موقعیت دست به گریبان شوم (از جمله اظهار نظری بی‌مورد، تحقیر کردن، یا پایمال کردن حق دیگری) یا آرامشم را حفظ کنم و درباره آن موقعیت فکر کنم و ببینم چرا چنین اتفاقی برایم پیش‌ آمده است. جستجوی علت در خود به این معنی است که وقتی کسی دربارۀ من چیزی می‌گوید یا رفتار و افکاری دارد که خوشایندم نیست،‌ این امکان را در نظر بگیرم که خودم باعث به وجود آمدن این وضعیت شده‌ام. بنابراین اگر در آن لحظه عکس‌العمل نشان ندهم، می‌توانم موقعیت را با دید روشن‌تری ارزیابی کنم و در نتیجه میدان ادراکم بازتر می شود و توجهم از کسی که او را عامل اصلی می‌دانم، برداشته می‌شود. در واقع، هدف این است که شخص را از عمل جدا کنیم. به عبارت دیگر من باید فرد را از عمل بد یا حرف بد او جدا کنم و ببینم چرا چنین موقعیت ناخوشایندی برایم پیش آمده است. طبیعتاً باید توجهم را روی خودم متمرکز کنم و فکر کنم موقعیتی که برایم پیش آمده عکس‌العمل آنها در برابر عملکردی است که از من ناشی شده است. پس باید امواجی را پخش کنم و افکاری را در سر بپرورانم و اعمالی انجام دهم که یا اثر منفی رفتار مردم بر روانم را خنثی کند و یا خودم را در پناه سپری نامرئی قرار دهم تا مرا از اثراتی که باعث عکس‌العمل‌های حساس یا ناگهانی می‌شوند، محافظت کنند. با عکس‌العمل نشان ندادن، مکانی را مهیا می‌کنم که می‌توانم با فراغت بیشتری تفکر کنم و موقعیت را با تجزیه و تحلیل بهتر درک کنم و سعی کنم علت قرار گرفتن در چنین موقعیتی را متوجه شوم. در اینجاست که می توانم بررسی کنم که چطور توانسته ام در راس سلسله عوامل مادی مشکلات قرار گیرم و یا حتی مستقیما منبع واقعی حمله و انتقادات باشم.


مواردی که از دیگران ناشی می شود (محیط کار، مردم…)

وقتی اتفاقی برایمان پیش می‌آید،‌ آسان‌ترین کار این است که مسئولیت آن را به گردن دیگران بیندازیم، چون ظاهراً آن اتفاقات از آنها ناشی شده است. مثلاً اگر رئیس‌ام از من انتقاد می‌کند، به این علت است که متوجه کاری که انجام می دهم، نیست. اگر از کار اخراج شوم، به این علت است که رئیس‌ام از من خوشش نمی‌آید. اگر بیکار شوم، یا طلاق بگیرم، یا بچه ام از خانه فرار کند …. یا هر اتفاق دیگری برایم بیفتد، علت را فوراً در دیگران جستجو می‌کنم. چنین طرز تفکری، روشی است برای محافظت خود در مقابل دیگران. چنین برداشتی فریبِ خود محسوب می‌شود یا به عبارت بهتر توجیهی انحرافی است که به ما در یافتن راه حل یا درک علت اتفاقی که برایمان رخ داده کمکی نمی‌کند، بلکه این تعبیر و توجیه ممکن است ما را با وضعیت دشوارتری مواجه کند. اگر ابتدا سعی کنم علت را در خودم جستجو کنم و بعد در دیگران، آن وقت فردی‌ مسؤلیت پذیر خواهم بود. پذیرش عواملی که عملکرد مرا زیر سوال می‌برند نیز جزئی از این مسؤلیت پذیری خواهد بود.در این چالش ها ابتدا نقش خود را بررسی کردن و اشکال را در خود جستجو کردن به این معنی نیست که علل خارجی آنرا بررسی نکنم و نادیده بگیرم. چنین روشی به من کمک می کند از سهمی که در این ماجرا داشته‌ام آگاه باشم وحداقل فایدۀ ‌این کار این است که مرا از تکرار دوبارۀ این اشتباه باز می‌دارد. مثلا موقع رانندگی چنین تجربه‌ای برایم پیش آمد: بدون توجه به یک موتور سوار از یک ماشین سبقت گرفتم، موتور سوار کمی بالاتر به من رسید و شروع به ناسزا گفتن کرد. اگر من هم مثل او رفتار کنم،‌ کار بالا می‌گیرد. ولی اگر قبول کنم با خطایی که کرده‌ام باعث ترس او شده‌ام و حق را به او بدهم و معذرت بخواهم ،‌ عصبانیتش فروکش می‌کند و موضوع خاتمه پیدا می کند. حتی اگر ملایمت من عصبانیت او را تشدید کند، باز هم از اینکه توانسته‌ام عصبانیتم را کنترل کنم،‌ خوشحال خواهم شد.

ما دائماً در مقابل افکار و اعمال واکنش نشان می‌دهیم. این اعمال و افکار چه از جانب ما باشند چه از جانب دیگران، همیشه به خود ما بر می‌گردد. چه فکر کنم اتفاقات زندگی همه تصادفی است و چه معتقد باشم که در تعیین سرنوشت خود نقشی دارم، نمی توانم نقش «من» را ندیده بگیرم. به محض اینکه می گویم «من» این «من» آگاهانه یا ناآگاهانه، علت برای آن عمل خواهد بود. اگر «من» را علت تمام پیش آمدهایی بدانم که برایم رخ می‌دهد، محبت و گذشتی که نسبت به این «من» خود دارم باعث می‌شود ناملایمات و حملاتی که از خارج متوجهم می‌شود را کمتر به دیگران نسبت دهم.

وقتی اتفاق خوبی برایمان پیش می‌آید با کمک عقل سعی می‌کنیم علت آن را در خودمان پیدا کنیم و خودمان را مستحق آن می‌دانیم. یک عقل سالم باید به همان ترتیب بتواند علت هر اتفاق بدی را نیز در خودش جستجو کند.

برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr